کد مطلب:225261 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:380

بقیه ی رساله ی ذهبیه در طب
و اعلم یا امیرالمؤمنین ان اجود ما استكت به لیف الاراك فانه یجلو الاسنان و یطیب النكهة و یشد اللثة و یستنها و هو نافع من الخفر اذا كان باعتدال و الاكثار منه یرق الاسنان و یزعزعها و یضعف اصولها فمن اراد حفظ الاسنان فلیاخذ قرن الایل محرقا و كزمازجا و سعدا و وردا و سنبل الطیب و حب الاثل اجزاء سواء و ملحا اندرانیا ربع جزء فیدق الجمیع ناعما و یستن به فانه یمسك الاسنان و یحفظ اصولها من الافات العارضة و من اراد ان یبیض اسنانه فلیأخذ جزء من ملح اندرانی و مثله زبد البحر فیسحقهما ناعما و یستن به. و اعلم یا امیرالمؤمنین ان احوال الانسان التی بناه الله تعالی و جعله متصرفا بها فانها اربعة احوال:

الحالة الاولی لخمس عشرة سنة و فیها شبابه و حسنه و بهاؤه و سلطان الدم فی جسمه.

ثم الحالة الثانیة من خمسة عشرین سنة الی خمس و ثلثین سنة و فیها سلطان المرة الصفراء وقوة غلبتها علی الشخص و هی اقوی ما یكون و لا یزال كذلك حتی یستوفی المدة المذكورة و هی خمس و ثلاثون سنة

ثم یدخل فی الحالة الثالثة ان الی تكامل مدة العمر ستین سنة فیكون فی سلطان



[ صفحه 3]



المرة السوداء و هی من الحكمة و الموعظة و المعرفة و الدرایة و انتظام الامور و صحة النظر فی العواقب و صدق الرأی و ثبات الجاش فی التصرفات.

ثم یدخل فی الحالة الرابعة و هی سلطان البلغم و هی الحالة لا یتحول عنها ما بقی الا الی الهرم و نكد عیش و ذبول و نقض فی القوة و فساد فی كونه و نكتته ان كل شی ء كان لا یعرفه حتی ینام عند القوة و یسهر عند النوم و لا یتذكر ما تقدم و ینسی ما یحدث فی الاوقات و یذبل عوده و یتغیر معهوده و یجف ماء رونقه و بهائه و یقل نبت شعرء و اظفاره و لا یزال جسمه فی انعكاس و ادبارها عاش لانه فی سلطان المرة البلغم و هو بارد و جامد فجموده و برده یكون فناء كل جسم یستولی علیه فی آخر القوة البلغمیة و قد ذكرت لامیرالمؤمنین جمیع ما یحتاج الیه فی سیاسة المزاج و احوال جسمه و علاجه و انا اذكر ما یحتاج الی تناوله من الاغذیة و الادویة و ما یجب ان یفعله فی اوقاته»

و بدان ای امیرالمؤمنین خوبترین طعام آن است كه استكاك نمائی لیف اراك را چه این كردار موجب جلاء و درخش و پاكی و صفای دندانها و خوشی بوی دهان و سختی لثه و گوشتهای دندان و صیقل آن و نافع دمیدگی دهان و بنهای دندان است لكن چون باعتدال باشد اما اكثار در آن موجب رقت و نازكی دندانها گردد و اسنان را از مكان خود جنبان گرداند و اصول و ریشه ی آن را سست نماید.

علامه ی مجلسی می فرماید لیف نخل معروف است و شاید مراد در اینجا آن چیزی است كه از ورق اراك و برگ آن درخت ساخته شود و این غیر معروف است و احتمال دارد كه مرادبه آن شاخ و درخت اراكی باشد كه برای استیاك معمول می دارند از حیثیت مضغ و خائیدن طرف آن چه آن شبیه لیف است. و در بعضی نسخ نوشته اند «ان خیر استكت به الاشیاء المقبضة التی یكون لها ماء» بهترین چیزی كه بر آن مسواك نمایند چیزهائی است كه قابض و آبدار باشد و شاید این چند كلمه از اصلاحات اطباء باشد.

صاحب قاموس می گوید سلاق بر وزن غراب جوششی است كه بیرون می آید



[ صفحه 4]



در بیخ زبان یا پوستی باز شونده در بیخها و اصول دندانهاست یا زردی است كه بر دندانها بالا می آید و می ماند و خزف همانست كه شبیه به سفال است و با دندانها مركب شده و حالت حجریت پیدا می نماید.

راقم حروف گوید شاید معنی اجود طعام الی آخر این است كه چون دندانها را مسواك و پاك و مصفا دارند طعامی كه خورده شود از پاره ای كثافات و عفوناتی كه از بعضی از اطعمه و اغذیه در خلال دندانها و بعضی چیزها كه بر دندانها مركب شده و غلیظ گردیده و فاسد ساخته سالم بماند و گوارا گردد و پاره ای امراض را حادث نكند و همچنین چون بعد از خوردن طعام مسواك و پاك گردانند از تداخل آنچه در میان دندانها جای گرفته و متعفن می شود آسوده بمانند و به اندرون وارد نشود و فساد نرساند.

بالجمله می فرماید هر كسی بخواهد دندانش محفوظ و پاك بماند شاخ سوخته ی گوزن را بگیرد و طریق سوزانیدن آن را بطوری كه اطباء یاد كرده كرده اند كه شاخ گوزن را در سبوئی جای داده دهانش را با گل بگیرند و آن كوزه ی مطین را در تنوری بگذارند تا محترق شود می فرماید این شاخ سوخته را با كرمازج و سعد و گل سرخ و سنبل الطیب و حب الاثل به جمله به یك اندازه و چهار یك آنها نمك تركی گرفته همه را كوبیده داروی دندان بگرداند پس این كار موجب نگاهبانی دندان و حفظ اصول آن از آفات عارضه است كزمازج با كاف وزای هوزوجیم نام درخت گز است كه اسم فارسی طرفاء است و بزرگ آن اثل است و سعد بیخی و ریشه ای است بقدر زیتون كه بفارسی مشك زمین نامند و تقویت دندان كند و سنبل الطیب كه سنبل هندی است و حب الاثل یعنی میوه ی بزرگ طرفاء یعنی درخت گز و درخت اثل مشهور در اینجا مذكور است. چو اثل و خمط درختان غار باموزاند. و می فرماید هر كس خواهد دندانهایش سفید گردد یك جزء از نمك تركی و بهمان اندازه كف دریا را گرفته و نرم نرم سائیده دوای ندان نماید.

ای امیرالمؤمنین دانسته باش كه آن حالتهای انسان كه خداوندش بر آن بنا



[ صفحه 5]



فرموده او را متصرف به آن ساخته است چهار حال است یعنی بر چهار درجه و میزان است یكی حالت پانزده سال است.

راقم حروف گوید چنان می نماید كلمه ی الی خمسة و عشرین از قلم كابت ساقط شده است یعنی از پانزده سالگی تا بیست و پنج سالگی است كه اوقات شباب و جوانی و طراوت و حسن و بهای اوقات زندگانی است و در این ازمنه و ایام خون را در بدن سلطنت و طغیان است یعنی خون كه مایه ی زندگانی است جوشش و گردش عظیم دارد و اسباب طراوت و قوت اعضا و اشتها و رونق بدن و هیكل و حسن و جمال و بهاء گردد.

و حالت دوم از بیست و پنج سالگی تا سی و پنج سالگی است و در این اوقات مره ی صفراء را غلبه و تسلط است چه در این ازمنه رطوبات جانب قلت گیرد و خلط صفراء حدت و سلطنت یابد و قوت غلبه ی او بر شخص استیلا یابد و این زمان زندگانی قویترین سایر احوال و اوقات است و بر همین منوال می گذراند تا استیفای مدت مذكوره را بنماند تا به سی و پنج سالگی برسد آنگه داخل در حالت سوم می شود تا گاهی كه شصت ساله گردد و در این هنگام در سلطنت سلطان مره سوداء اندر شود و این سن حكمت و موعظت و معرفت و درایت و انتظام امور و صحت نظر و بینایی در عواقب و پایان احوال و امور و صدق ثبات در تصرفات است.

مجلسی می فرماید سلطنت مره سوداء برای این است كه حرارت غریزیه و رطوبات بدنیه یوما فیوما اندك و ضعیف می شود لاجرم خلط سودا غلبه می كند زیرا كه مزاجش سرد و خشك است.

راقم حروف گوید در سایر اوقات زندگانی چندان كه حرارت غریزیه و رطوبات بدنیه و قوت صفرا و بلغم بسیار باشد مشتهیات و هواجس نفسانیه كه اسباب وساوس شیطانیه می باشد چنان غلبه دارد كه آئینه ی دل و مرآت عقل دوراندیش را مستور و از فواید ارتقای نفس و عوارف و كسب كمالات و فضایل و مشقات تحصیل



[ صفحه 6]



محامد اوصاف و غیر ذلك دور می سازد چه غلبه آن خلطها موجب میل به آن و هجران از این است.

و چون سن شصت سالگی و نوبت نشست و ضعف آن خلطها و مقهوریت آن گردید و حالت برودت و یبوست كه مخالف آن است پدید گردید آدمی از اندیشه ی كسب لذایذ و فواید و عواید دنیویه فرو می ماند و بواسطه ی خلو نفس و اعضای رئیسه و صفای اندرون مجال جولان نور حكمت و طلوع مهر فروزان عقل كه اسباب تكمیل نفس و كسب معارف و عوارف سبحانی و مراتب سرای جاودانی است فراهم می شود و از این جا می توان استنباط نمود كه چون حالت برودت و یبوست و سردی و خشكی در مزاج آدمی روی به ازدیاد نهاد و نوبت ادراك مراتب نفس رحمانی شد چون این حالت برودت و یبوست كه از اساس و علامات دنیویه و ذخایر این جهان است جانب طغیان گرفت و درجات كمالیه هنگام تكمیل رسید اكمال آن جز به مردن و از علایق دنیویه و جسمانیه رستن و بر تمام مشتهیات نفسانیه و لذایذ این جهان فانی پشت پای زدن حاصل نگردد.

پس معلوم شد كه برترین درجات كمالیه و ادراك بصیرت و خبرت تامه و تحصیل مقامات عالیه سماواتیه جز به مردان و افسردن و نجات دادن شاهباز بلند پرواز جان عزیز را از مراكز اخشیجی بریاض بهشتی و مصاحبت باملاء اعلی میسر نخواهد شد پس بر حسب باطن اشرف اخلاط همان بارد یا بس است كه اسباب ادراك این مقامات شریفه را آماده و مخالفین آن را كه دیگر خلطها باشد مقهور و مغلوب می نماید تا به جائی كه فانی و معدوم نماید.

می فرماید از آن پس در حالت چهارم اندر می آید و این نوبت سلطنت بلغم است و این حالتی است كه تا زنده است از آن بیرون نمی شود و این زمان سختی زندگانی و احوال پیری و لاغری و خشك شدن بدن و باریكی اندام و نقص قوت و فساد بنیه و نكته ی آن این است كه هر چیزی را نمی شناسد حتی این كه در حال قوت می خوابد و نزد خوابیدن بیدار می ماند و گذشته را بیاد نمی آرد و هر چه در اوقات



[ صفحه 7]



عمرش حادث شده است فراموش می كند و درخت وجود و قامت سرو آسایش زار و نزار و خشك و بی رونق می شود و آن طراوت جوانی و بهای اوقات كامرانی و قوت و نشاط تن و جان دیگرگون و صفای روی و بهای جمال و خضارت و آبروی معهود از میان می رود و روئیدن موی اندك می شود و ناخن را روئیدن نقصان می گیرد و حالت جسم او همواره در حال انعكاس و چندان كه زندگانی كند دچار ادبار است زیرا كه شخص دچار تسلط مره ی بلغم است كه بارد جامد است و به واسطه ی برودت و جودش فنای هر جسمی حاصل می شود كه در آخر قوت بلغمیه نمودار می آید.

مجلسی می فرماید در این جا مراد به جمودیت یبوست نیست زیرا كه بارد رطب است نه بارد جامد بلكه مراد غلظت ان و عدم سیلان آنست مانند آبی كه یخ بسته باشد و به واسطه ی عدم قابلیت و قبول اوست انقلاب به سوی خون را در هر صورت این مزاج و این خلط مقارن همان خلط مرة سوداء است كه اشارت یافت و جماعت اطباء حد و سن و سال را كه جانب نمو ترقی دارد به سی سال یا بیست و هشت سال بر حسب اختلاف امزجه معین كرده اند و این مدت عمر را حداثت سن و زمان حداثت نیز نامیده اند و بعد از آن سن وقوف خوانده اند و منتهای آن را از سی و پنج سال تا چهل سال شمرده اند و از آن پس سن انحطاط خوانده اند كه عبارت از آخر سن وقوف تا به نزدیك به شصت سالگی است و این مدت را سن كهولت نیز نامیده اند. پس از آن سن شیخوخت است كه از سال شصتم تا آخر عمر است و در السنة شعراء نیز به همین منوال معروف است و سال شصت را نوبت نشست گفته اند:



و گر اندر جهان صد سال مانی

بود مرگی به صورت زندگانی



اكنون باید دانست آدمیزاده را چه حالتی از كثرت حرص و شدت امل پیش می آید كه برای قلیل مدتی این چند دچار رنج و شقاوت و معصیت و ارتكاب فواحش و مآثم كثیره می شود كه هر یك را برای یك شخص معمر زیاد باید دانست.



[ صفحه 8]



مثلا اگر كسی صد سال در این وبال زندگانی نمود و غدو به آصال رساند نیك نظر باید كرد كه او را چه پیش آمدها است اولا آن حالت در صلب پدر و تنگی فضا و سختی بلا و آمدن برحم مادر و آن ترتیبات خلقت تا ورود به دنیا و در آمدن بدنیا آن حالت نادانی و بی زبانی و بی دندانی و دست و پا و چشم بسته و دل و مغز خسته و عدم قدرت بر نطق و راه سپردن و دست گشادن و درد خود را گفتن و حاجت خود را اظهار كردن و از صدمات وارده باز نمودن و از تقصیرات در حق خودش شكایت كردن و از درمانهای مخالف درد خود حدیث نمودن یا تشنگی و گرسنگی یا قلت پوشش یا كثرت آن باز نمودن خبر دادن محروم ماندن.

بلكه بسا می شود خاری در جای او یا جامه ی او می تند و بدن او را آزار می رساند نمی تواند بگوید یا بنماید یا بدست خودش چاره كند و دایه و مادر و پرستار حمل بر مرض كنند و او را مبتلا به دادن دواها و غذاها كنند كه هیچ ربطی و مناسبتی بدرد آن بیچاره ندارد بلكه تولید مرض و زحمت نماید بسیار باشد آزاری از قمل یا مقدمات دمل و گزیدن جانوری موذی ببیند كه جز نالیدن هیچ از وی بر نیاید و پرستارانش حمل بر مرضها و ثقلها و قولنجها یا دیوزدگی و درماندگی نمایند و بتدابیر و عقاقیر و مرهمها و ادویه ی مختلفه و حفنة و سنبه و انواع معالجات كه هیچ یك مناسب آن درد نیست در سپارند و هر چه ناله و زاری و بی قراری كند علتش را ندانند و بیشتر بدواهای مخالف یا بی فایده پردازند و او را در بغل كشند و نوازش نمایند و همی گویند بچه جان آقا جان خانم جان تو كه زبان نداری و جز زاری كاری نداری ما را از گریه ی خود بجان آوردی خداوند جان تو را یا ما را بگیرد و آسوده گرداند و آخر الامر اگر آن طقل بی زبان از شدت دلسوزی و نوازش و كثرت گذارش و جوارش و دواها و داروها و گاهی از ضربت سیلی پرستاران و بر زمین زدن جان در ببرد و بختش مساعدت كند و او را از قماط بیرون آورده شرط احتیاط بپای آورند یكی گوید بیچاره طفلك چقدر صدمه



[ صفحه 9]



و زحمت دید و دوا و داروی بی موقع بكار بردیم حالا معلوم می شود مورچه در قنداقه ی او بوده و بدنش را با این نرمی و لطافت می گزیده و این بی گناه معصوم را بناله و زاری درآورده و ما هیچ یك ملتفت نشده و نفهمیده ایم.

دیگری گوید نه ما را نه او را گناهی است زیرا كه زبان گفتن ندارد باید بعد از این ملتفت شد اگر بنای گریه و زاری گذاشت بدون تأمل دنبال این معالجات بی سبب نرفت. اتفاقا در این نوبت مرضعه طفل شیرش غلیظ و فاسد شده است و كودك دچار امتلای سخت و قولنج گردیده است هر چه ناله و گریه كند اعتنائی نكنند و گویند باز مورچه یا قملی بدو زحمت می رساند اگر بخواهیم قماط او را برگشائیم سرما می خورد و ناخوش می شود شاید بر همین عقیدت چندان درنگ می نمایند تا طفل بیچاره جان می سپارد و یا بیمار می گردد و بعد از مدتی می فهمند دردی این نوبت غیر از نوبت سابق است و كذلك غیر ذلك.

و چون نوبت دندان درآوردن همی آید مدتی حمل بر بیماری و ناخوشی دیگر نمایند و طفل را مشغول معالجات و دواها و پرهیز گردانند تا گاهی كه فلان خاله یا دلاله گوید می خواهد دندان بیرون آورد این وقت خبط و خطای آن مدت را ملتفت شوند و بر این حال و سختی روزگار بگذراند تا زبان برگشاید معذلك تا چند سال از عهده ی كار خود و كشف درد خود عاجز بماند و از آن پس تا به سن بلوغ نیز در حكم حیوان ناطق نمی تواند و چون جانب رشد و بلوغ و فهم و ادراك گرفت و البته دنیا را مساعد خیالات خود نخواهد یافت و اغلب آرزومندی های او جانب وصول نمی گیرد و مدتها دچار زحمت معلم و استاد و رئیس و مخدوم و مطاع خود می باشد و غالبا به صدمه و آزار گرفتار و اگر فاسق و فاجر و سارق و قاتل و جانی باشد نعوذ بالله تعالی معلوم است چه حالت دارد گاهی مضروب و گاهی مجروح و گاهی بقطع ید گاهی به حبس ابد گاهی به قتل و قصاص و گاهی به جریمه و تاوان گاهی به اتهام گاهی به فتنه ی مفسدین و مغرضین گاهی به تنگدستی و فقر و حاجت و عیال مندی گاهی به امراض عدیده و كربت غربت یا اندوه اموال مسروقه منهوبه



[ صفحه 10]



مغصوبه ی خود گاهی در اندوه فرزند و عیال و ذهاب عزت و جلال و گاهی از مرگ اقارب و احباب گاهی به مهاجرت محبوب و اصحاب و امثال آن و عزل و مصادره گرفتار گردد و هیچ نداند كدام وقت به دنیا آمد و چه هنگام بیرون شد.

و اگر حالت معتدل داشته باشد از پانزده سالگی تا شصت سالگی فرضا با نهایت خوشبختی باید دانست این چهل و پنج سال كه یك نیمه ی آن شب و یك مقداری به رنجوری و شدت گذشته و بیست سال باقی مانده است برای این بیست سال كه هزاران سالش چون به آخر رسد با خوابی برابر است چه تا اندازه دهان حرص و آز می گشاید و باعث چگونه معاصی كبیره و صغیره و زحمت خلق و جنبش خشم خالق و لعن و طعن و دشنام و كدورت قلوب مرد و زن و حیف و میل و ظلم و جور گردد.

و اگر از این افعال نیز دور و مهجور بماند آیا این بیست سال مدت قلیل چه چیز خواهد بود و اگر از شصت بگذرد نوبت شكست حال و دیدار مصائب روزگار و شداید ناهموار و غیر ذلك است ای دریغا با این كه می نویسیم و می گوئیم و می بینیم و می شنویم به هیچ وجه از خواب غفلت بیدار نیستیم و همیشه منتظر امشب و فردا و امسال و دیگر سالیان هستیم با این كه می دانیم فرضا اگر چند سال دیگر هم بگذرانیم همه در حالت انحطاط و انخفاض و انزجار و ذلت و آزاریم و روز تا روز به رنج و مصائب و شكنج و نوائب جسم و روح ما می افزاید و روزبهی و زمان فرهی ادواك نخواهد شد خداوند تعالی از شر نفوس و وخامت عواقب و سوء خاتمه محفوظ و رستگار فرماید.

مع الجمله می فرماید برای امیرالمؤمنین تمامت آنچه را كه در سیاست و نگاهداری و رانندگی و حفظ مزاج و حالات جسم او و علاج آن نیازمند بود مذكور نمودم و اینك آنچه را كه از اغذیه و ادویه و آن افعال و اعمال و تدابیری كه باید در اوقات زندگانی و معیشت خود معمول دارد و به تناول آن محتاج است



[ صفحه 11]



مذكور می نمایم.

«فاذا اردت الحجامة فلیكن فی اثنی عشر لیلة من الهلال الی خمسة عشر فانه اصح لبدنك فاذا انقضی الشهر فلا تحجم الا ان تكون مضطرا الی ذلك و هو لان الدم ینقص فی نقصان الهلال و یزید فی زیادته.

و لتكن الحجامة بقدر ما یمضی من السنین ابن عشرین سنة تحجم فی كل عشرین یوما و ابن الثلثین فی كل ثلثین یوما مرة واحدة و كذلك من بلغ من العمر اربعین سنة یحجم فی كل اربعین یوما مرة و مازاد فیحسب ذلك و اعلم یا امیرالمؤمنین ان الحجامة انما تأخذ دمها من صغار العروق المبثوثة فی اللحم و مصداق ذلك ما اذكره انها لا تضعف القوة كما یؤخذ من الضعف عند الفصد و حجامة النقره تنفع من ثقل الرأس و حجامة الاخدعین تخفف عن الرأس و الوجه و العینین و هی نافعة لوجع الاضراس و ربما ناب الفصد عن جمیع ذلك و قد بحتجم تحت الذقن لعلاج القلاع فی الفم و من فساد اللثة و غیر ذلك من اوجاع الفم و كذلك الحجامة بین الكتفین تنفع من الخفقان الذی یكون من الامتلاء و الحرارة و الذی یوضع علی الساقین قد ینقص من الامتلاء نقصا بینا و ینفع من الاوجاع المزمنة فی الكلی و المثانة و الارحام و یدر الطمث غیر انها تنهك الجسد و قد یعرض منها الغشی الشدید الا انها تنفع ذوی البثور و الدمامیل و الذی یخفف من الم الحجامة تخفیف المص عند ما یضع المحاجم ثم یدرج المص قلیلا قلیلا و التوانی ازید فی المص عن الاوایل.

و كذلك الثوالث فصاعدا و یتوقف عن الشرط حتی یحمر الموضع جیدا بتكریر المحاجم علیه و یلین المشراط علی جلود لینة و یمسح الموضع قبل شرطه بالدهن و كذلك الفصد و یمسح الموضع الذی یفصد فیه بدهن فانه یقلل الالم و كذلك یلین المشرط و المبضع بالدهن عند الحجامة و عند الفراغ منها یلین الموضع بالدهن و لیقطر علی العروق اذا فصد شیئا من الدهن لئلا یحتجب فیض ذلك بالمقصود و لیعمد الفاصد ان یفصد من العروق ما كان فی المواضع القلیلة



[ صفحه 12]



اللحم لان قلة اللحم من فوق العروق قلة اللحم و اكثر العروق الما اذا فصد حبل الذراع و القیفال لا تصالهما بالعضل و صلابة الجلد.

و اما الباسلیق و الا كحل فانهما فی الفصد اقل الما اذا لم یكن فوقهما لحم و و الواجب تكمید موضع الفصد بالماء الحار لیظهر الدم و خاصة فی الشتاء فانه یلین الجلد و یقلل الالم و یسهل الفصد و یجب فی كل ما ذكرناه من اخراج الدم اجتناب النساء قبل ذلك باثنی عشر ساعة و یحتجم فی یوم صاح صاف لاغیم فیه و لا ریح شدیدة و بخرج من الدم بقدر ما تری من تغیره و لا تدخل یومك ذلك الحمام فانه یورث الداء و صب علی رأسك و جسدك الماء الحار و لا تغفل ذلك من ساعتك و ایاك و الحمام اذا احتجمت فان الحمی الدائمة یكون فیه فاذا اغتسلت من الحجامة فخذ خرقة مرغزی فالقها علی محاجمك او ثوبا لینا من قز او غیره و خذ قدر حمصة من التریاق الاكبر و امزجه بالشراب المفرح المعتدل و تناوله او بشراب الفاكهة و ان تعذر ذلك فشراب الا ترج فان لم تجد شیئا من ذلك فتناوله بعد عركه (علكه) ناعما تحت الاسنان و اشرب علیه جرع ماء فاتر

و ان كان فی زمان الشتاء و البرد فاشرب علیه السكنجبین العنصلی العسلی فانك متی فعلت ذلك امنت و اللقوة و البرص و البهق و الجذام باذن الله تعالی و امتص من الرمان المز فانه یقوی النفس و یجی ء الدم و لا تأكل طعاما مالحا بعد ذلك بثلث ساعات فانه یخاف ان یعرض من ذلك الجرب و ان كان شتاء فكل من التباهیج اذا احتجمت و اشرب علیه من الشراب المذكی الذی ذكرته اولا و ادهن بدهن الخیری او شی ء من المسك و ماء ورد وصب منه علی هامتك ساعة فراغك من الحجامة و اما فی الصیف فاذا احتجمت فكل السكباج و الهلام و المصوص ایضا و الحامض و صب علی هامتك دهن البنفسج بماء الورد و شی ء من الكافور و اشرب من ذلك الشراب الذی وصفته لك بعد طعامك و ایاك و كثرة الحركة و الغضب و مجامعة النساء لیومك»،

چون آهنگ حجامت و خون بیرون كشیدن خواهی باید زمان احتجام را در شب دوازدهم تا پانزدهم ماه مقرر داری.



[ صفحه 13]



علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید شیخ الرئیس در قانون می گوید استعمال حجامت را نه در اول ماه و نه در آخر ماه باید مقرر داشت زیرا كه اخلاط را در آغاز و انجام ماه حركتی و هیجانی نیست چه در این اوقات ماه در حالت نقصان است بلكه شایسته این است كه در وسط ماه حجامت نمایند و این هنگامی است كه اخلاط در هیجان و بواسطه ی زیادتی نور در جرم قمر در حالت هیجان و فزایش باشند و ذوات مد و جزر در مغزها در كاسه ی سرها و آبها در جویها فزونی جوید و افضل اوقات حجامت در ساعت دوم و سوم روز است.

بالجمله امام می فرماید چون در وقت مذكور حجامت نمائید برای بدنت صحیح تر است و چون ماه به پایان رفت حجامت مكن مگر این كه ضرورت پیش آید و داعی احتجام گردد و این كار برای این است كه خون نقصان می گیرد در زمان نقصان ماه و فزونی می جوید در زمان زیادتی فروز آن و بایستی حجامت كردن یعنی شمار شاخ نهادن و خون بیرون آوردن به اندازه ی شمار سال باشد آنكس كه بیست ساله باشد بهر بیست روز یك روز یعنی چون مزاج قوی و خون در حالت فزایش و هیجان و طغیان است اگر مانعی نباشد در هر بیست روز یك روز می تواند حجامت كند و اگر سی ساله باشد در هر سی روز یك دفعه حجامت كند و بر این منهاج هر كس چهل سال روزگار نهاده باشد در هر چهل روز یك دفعه احتجام می نماید و هر قدر بر مدت عمر بیفزاید بر این طریق حساب می شود پس شخص شصت ساله در هر دو ماه یك دفعه حجامت تواند كرد و اگر بدون علتی و حال اضطراری بیشتر حجامت كند ضرر می رساند و خطر دارد.

ای امیرالمؤمنین دانسته باش كه خون حجامت از عروق صغار كه پراكنده در گوشت بدن هستند گرفته می شود و مصداق این مسئله این است كه مذكور می دارم زیرا كه خونی كه به دستیاری حجامت گرفته می شود قوت و نیروی شخص را مانند فصد كردن و رگ گشودن سست و ضعیف نمی گرداند و حجامت نقره و چاله پشت



[ صفحه 14]



گردن كه چهار انگشت بالای فقرات گردن و زیر قمحدوه یعنی موضع برآمدگی پشت سر كه چون بر فقا خوابند بر زمین می رسد نافع است و برای سنگینی و ثقل سر سودمند است و حجامت در اخدعین یعنی آن دو عرق پشت گردن از طرق یمین و شمالش سر و روی و دو چشم را سبك و آسوده گرداند و برای درد دندان نیز سودمند است و بسیار باشد كه فصد كردن از تمامت این جمله نیابت كند یعنی همین خواص را بخشد و گاهی حجامت در زیر چانه و ذقن می نمایند برای علاج قلاعی كه در دهان یا فسادی كه در لثه و سایر اوجاع فم پدید می آید قلاع بر وزن غراب دردی است كه در دهان نمایان آید.

و در كتب طب نوشته اند قلاع قرحه و ریشی است كه در جلد دهان و لسان با حالت انتشار و اتساع پدیدار می شود و كودكان را بسیار متعرض می گردد و از هر خلطی عارض و به رنگ خودش كه از امتلاء و كثرت خون شناخته می آید عارض می شود. و همچنین حجامت بین الكتفین برای خفقانی كه از امتلای خون و حرارت حاصل می شود نافع است. و نیز حجامتی كه از دو ساق می شود از امتلاء می كاهد كاستنی آشكارا و اوجاعی كه در كلیه ها و مثانه و ارحام مزمن شده باشد نافع است و مدر و روان كننده ی طمث یعنی خون حیض است اما بدن را لاغر و نزار می نماید و گاهی موجب غشی شدید می شود اما برای اشخاصی كه دارای بثورات و دمل باشند. بثور به تقدیم موحده بر مثلثه دانه ها و برآمدگی های متعدده است كه بر اندام بیرون آید.

شیخ الرئیس در قانون می گوید حجامت بر نقره خلیفه ی اكحل و برای ثقل حاجبین و تجفیف جفن و پلك و جرب چشم و گند دهان نافع است و حجامت بر كاهل و میان دو شانه خلیفه ی فصد باسلیق و برای درد دوش و حلق مفید است و حجامت بر یكی از دو اخدع كه رگ پشت سر باشد خلیفه ی رگ قیفال است و برای ارتعاش سر نافع است و همچنین برای اعضائی كه در سر واقع است مثل صورت و دندانها و ضرس و هر دو گوش و هر دو چشم و حلق و بینی لكن حجامت بر نقره و چاله ی پشت



[ صفحه 15]



گردن كه مذكور شد مورث نسیان و فراموشی می گردد حقا چنان كه سید ما و مولای ما و صاحب شریعت ما محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است چه مؤخر دماغ موضع حفظ است و چون در آنجا حجامت نمایند نیروی حافظه را ضعیف گرداند و حجامت بر كاهل و میان دو شانه فم معده را ضعیف سازد.

و حجامت اخدعیه بسا باشد كه احداث رعشه ی سر نماید پس باید حجامت در اسفل نقره و بالای كاهلیة قلیلا نمود مگر رعایت معالجه ی نزف الدم را خواهند و چاره ی سرفه را بجویند این وقت باید مراعات جانب نزول را نمود نه صعود و این حجامتی كه بر كاهل بین الكتفین می شود برای امراض دمویه سینه و ربود موی نافع است لكن معده را ضعیف می سازد و موجب حدوث خفقان می گردد و حجامت كردن بر ساق قریب با فصد است و خون را نافی و ادرار طمث را نافع است و از جماعت زنان هر كدام سفید پوست چاق ساق و رقیقة الدم باشند اگر بخواهند خون از بدن لطیف كم كنند حجامت ساقین از فصد صافن موافق تر است صافن رگ ساق است و حجامت بر قمحدوه یعنی برآمدگی پشت سر و بر كله و هامه بر حسب ادعای بعضی اطباء و دانایان برای اختلاط عقل و مرض دوار نافع است و همچنین به قول بعضی در پیری و آثار آن درنگ می اندازد.

و در این سخن نظری است چه این حالت عمومیت ندارد در بعضی ابدان نافع است و در بعضی نیست بلكه در بیشتر ابدان كه مضعف است آثار و علامات پیری را زودتر می رساند و بقوه ی ذهنیه زیان می آورد و به امراض چشم سودمند است و منفعت آن بیشتر است چه برای جرب و خارش چشم و مرض مو سرج مفید است لكن ذهن را ضرر می رساند و مورث بلاهت و نسیان و رداءت فكر و امراض مزمنه می شود و برای كسانی كه چشم ایشان آب آورده مضر است مگر این كه تصادف وقت و حالی كه استعمال حجامت در آن حالت لازم است بسا می شود كه ضرر نمی رساند.

و حجامت زیر چانه برای دندان و چهره و حلقوم و تنقیه و تصفیه سر و فكین را می نماید و حجامت بر قطن یعنی میان وركین و دو ران برای دملهای ران و



[ صفحه 16]



جرب و خارش آن و بثور و دانه های آن و برای مرض نقرس و بواسیر و داءالفیل و ریاح مثانه و رحم و خارش پشت نافع است و حجامت بر دوران از پیش روی برای ورم خصیتین و خراجات فخذین و ساقین و حجامت بر اسفل ركبتین نافع است اما آن حجامت بر فخذین برای اورام و خراجات حادثه در الیتین سودمند است و حجامت بر پائین هر دو زانو برای ضربان ركبة و زانو كه از اخلاط حاره و از خراجات ردیه و قروح و زخمهای كهنه كه در ساق و پا حاصل و موجود می گردد نافع است و حجامتی كه بر كعبین نمایند برای احتباس طمث و عرق النساء و نقرس سودمند است و كلام شیخ الرئیس به این مقام اختتام می جوید.

بالجمله امام علیه السلام می فرماید: چیزی كه درد و الم حجامت را خفیف و سبك می گرداند تخفیف و سبك مكیدن حجامتگر است و در مواضع حجامت گاه پس از آن مكیدن محجمه را اندك اندك می سپارد و بتأنی و توانی می گذراند افزونتر از آن مكیدن كه در اوایل وضع شیشه ی حجامت می نمود و این تخفیف مكیدن را كه آن حضرت می فرماید اطباء نیز یاد می كنند و شیخ الرئیس در كتاب قانون می نویسد وضعه اولی یعنی گذاشتن شیشه ی حجامت در دفعه ی نخستین باید سبك باشد و زود بركشند پس از آن متدرجا با بطاء و درنگ نمودن قلع شیشه و امهال ورزیدن در آن كار بپردازند و این مسئله را به دو وجه معلل داشته اند یكی برای آن است كه در این نهادن شیشه و مكیدن طبیعت را آشنا نمایند و موضع را مهیا سازند تا موجب تألم و درد بسیار نگردد.

و دیگر این كه در مرة اولی كه شیشه را می گذارند و می مكند خونهای اطراف بمحجمه نزدیك می شود و سریعا جمع می گردد و در مرة دوم در نهادن شیشه و بر گرفتن درنگ را بیشتر می نمایند چه خون را باید از جاهای دور نزدیك سازند و تا جمع گردند درنگی لازم دارد و هكذا اما ظاهر اینست كه اگر مراد بمرات مرات بعد از شرط و تیغ بكار بردن است وجه ثانی كه مذكور شد اظهر است.

و اگر مقصود مرت قبل از شرط است وجه اول اظهر است لكن وجه ثانی



[ صفحه 17]



از ترتیب خبر اظهر است و شرط حاجم قطع نمودن گوشت است به آلت خودش و هی المشرط و المشراط بالكسر فیهما كه بمعنی نیشتر است.

بالجمله امام علیه السلام می فرماید. بر همین منوال در دفعه ی سوم كه محجمه را می گذارند و بالاتر از سه مرة و باید از تیغ زدن توقف نمایند تا آن كه آن موضعی را كه باید تیغ گیرند و بقوت مكیدن برآمدگی پیدا كرده از تكرار نهادن شیشه و مكیدن بسیار سرخ گردد و مشراط یعنی تیغ را بنرمی بر جلود و پوستهائی كه از تكرار استعمال محجمه نرم شده است بكار ببرند و پیش از آن كه مشراط بكار آید آن موضع را با روغن مسح نمایند و همچنین در فصد كردن روغن مالی نمایند و آن موضعی را كه به نیشتر فصاد می سپارند روغن بمالند چه از این مالیدن روغن درد و الم رگ زدن اندك می شود زیرا كه به واسطه ی روغن مالی آن موضع نرم می گردد و درد بسیار نمی بیند و همچنین تیغ و نیشتر را هنگام حجامت بمالیدن روغن نرم می باید نمود و چون از حجامت موضع محجوم را روغن بمالند.

و چون فصد كنند آن موضعی را كه فصد می كنند و به نیشتر می گیرند نشانی و نقطه بگذارند تا هنگام نیشتر زدن بسهو و اشتباه نروند.

بعضی اطباء را عقیدت بر آنست كه روغن مالی موضع حجامت و فصد موجب طول كشیدن صحت و برء آن موضع است و شیخ الرئیس در قانون می گوید: چون موضع حجامت را روغن بمالند بایستی شیشه را زود بگذارند و به دفع الوقت نرود و در تیغ زدن شتاب كنند. بالجمله می فرماید چون فصد نمایند بر عروق روغن بمالند تا موجب پنهان شدن و احتجاب رگ نگردد و به مقصود (یعنی فصد) ضرر نرساند.

و بایستی شخص فصد كننده و فصاد رگی را برگشاید كه جاهای كم گوشت باشد چه كم بودن گوشت بر روی رگ كمتر آزار و صدمه می رساند و آزار و درد حبل الذراع و آن وریدی است كه ممتد می گردد از طرف انسی ساعد به اعلای آن و از آن پس به جانب وحشی ساعد و رگ قیفال كه عبارت از وریدی



[ صفحه 18]



است كه ظاهر شود مرفق بر جانب وحشی در حال فصد بیشتر از دیگر رگها است چه این دو رگ به عضله و گوشت چسبیده و پوست روی این دو رگ سخت و صلب است اما آزار رگ باسلیق و رگ بدن در فصد كردن كمتر است گاهی كه بر روی این دو رگ گوشت نباشد و رگ باسلیق آن رگی است و وریدی است كه ظاهر شود نزد بائض مرفق مائلا الی الساعد از وسط النیة بائض شكم و زانو است مآبض جمع است تأبض در كشیده شدن عرق النساء است.

و گاهی اطلاق می شود باسلیق بر عرقی دیگر كه زیر آن است لا جرم عرق اول را باسلیق اعلی و آن دیگر را باسلیق الابطی خوانند چه نزدیك به ابط و زیر بغل است و رگ اكحل در بدن معروف و در میان باسلیق و قیفال است و واجب است تكمید موضع فصد را یعنی پارچه را به آب گرم تر و نرم نمودن و بر موضع فصد نهادن تا خون به ظاهر بدن میل نماید خصوصا در فصل زمستان كه باعث نرمی پوست بدن می شود و درد و آزار فصد كردن را كم می كند.

و چون در تمامت آنچه مذكور نمودیم از اقسام بیرون نمودن خون از بدن خواه بفصد و خواه بحجامت اقدام شود واجب است كه قبل از گرفتن خون دوازده ساعت از آمیختن و مجامعت با زنان دوری كنند و حجامت را باید در روز روشن صافی كه ابر و باد سخت نباشد بنمایند. اطباء گفته اند بعد از جماع نیز باید از مجامعت دوری نمود بلكه مجامعت بعد از فصد ضررش بیشتر است و ممكن است تخصیص قبل از فصد و حجامت و خون كم كردن برای این است كه ظهور ضرر بعد از فصد و حجامت معلوم است یا برای این است كه بعد از خون گرفتن غالبا بمجامعت نمی پردازند چه ضعف و سستی كه مانع جماع است به واسطه كم كردن خون حاصل می شود و خون را آن مقدار كسر می نمایند كه تغییر رنگ ظاهر گردد.

و در این روز داخل حمام مشو و این كلمه اعم از این است كه در روز قصد



[ صفحه 19]



فصد و حجامت قبل از حجامت كردن یا بعد از آن باید بگرمابه اندر نشد چه اگر در این روز به حمام اندر شدی مورث درد و آزار می شود و بریز بر سرت و بر بدنت آب گرم اما این كار را در همان ساعت كه فصد یا حجامت كردی بدون فاصله مكن و حذر كن از این كه در همان روز داخل حمام شوی چه اگر چنین كنی تب دائمی بهم می رسد و چون خود را از حجامت بشستی پس بگیر پارچه از كج عونی (عون نام قریه ای است در حوالی نهر فرات و این پارچه را در آن جا می بافند و بروایتی پارچه ی مرغزی و آن كركی است زیر موی عنز یعنی ماده بز یا ماده آهو.

و بیفكن این پارچه را بر موضع حجامت یا جامه ی نرمی خواه از كج و ابریشم یا جز آن و بگیر به قدر یك نخود از تریاق اكبر و آن را با شراب حلالی كه مذكور شد ممزوج ساز و این شراب تفریح نماید و مزاجش معتدل است پس تناول كن این تریاق اكبر را كه ممزوج به این شراب نموده و با شراب فاكهه امتزاج بده و اگر این دو شراب مقدور نگردد به شراب اترج ممزوج بگردان و اگر شراب اترج هم متعذر باشد پس بیاشام بعد از آن كه حركت نرمی در زیر دندانها داده باشی همان را و بیاشام بعد از آن چند جرعه آب نیم گرم و اگر در فصل زمستان بوده باشد و هوا سرد باشد، پس بیاشام بعد از آن سكنجبین عسلی عنصلی كه از عسل ساخته باشند همانا چون این كار با به جای آوردی از مرض لقوه یعنی كج شدن دهن و از آزار برص و پیسی و بهق و مرض خوره به اذن خداوند تبارك و تعالی، در امان خواهی بود.

علامه ی مجلسی اعلی الله مراتبه می فرماید بعضی گفته اند تمكید موضع فصد این است كه آن موضع را به بخار آب گرم بخور بدهند. محاجم مواضع حجامت است قز نوعی از ابریشم است كه كج نامند و گاهی گفته می شود و اطلاق ابریشم بر آن نمی شود و بعضی نوشته اند معرب كج است كه ابریشم پست است و بعضی گفته اند قز چیزی است كه ابریشم از آن ساخته و بعمل می آید از این روی می باشد كه



[ صفحه 20]



بعضی از اهل لغت گویند قز و ابریشم مثل گندم و آرد است.

مجلسی می فرماید: من می گویم از این امر دو چیز استنباط می شود یا بودن حكم قز است مخالف با حكم ابریشم در عدم جواز لبس یا جایز بودن استعمال حریری كه لا یتم الصلوة برای مردان و ممكن است كه بر آن حمل نمائیم كه این تجویز وقتی است كه قز خالص نباشد یعنی تار و پود به جمله از ابریشم نباشد و ظاهر این است كه تریاق اكبر همان فاروق باشد و لابد باید بر آن چه مشتمل بر حرام مثل خمر و گوشت افاعی و جند بیدستر و اشباه آن نباشد حمل نمایند و شراب مفرح معتدل مثل شربت سیب و به و شراب فاكهه شربت فواكه است.

و در بعضی نسخ نوشته اند: «و خذ قدر حمصة من التریاق الاكبر فاشربه اوكله من غیر شراب ان كان شتاء» بگیر به اندازه یك نخود از تریاق اكبر پس بیاشام یا بخور آن را بدون شرابی اگر در فصل زمستان باشد و اگر فصل تابستان باشد پس بیاشام سكنجبین خلی یعنی از سركه ساخته باشند.

و در بیشتر نسخ نوشته اند سكنجبین عسلی و در پاره ای نسخ سكنجبین عنصلی عسلی یعنی با سركه معمول متخذ از بصل عنصل و عنصل بر وزن قنفذ و جندب به معنی پیاز صحرائی است كه معروف به بصل اسقال و بصل فار است و در مرض داء الثعلب و فالج و نساء و سركه ی آن برای سرفه ی كهنه و مرض ربو و حشرجه نافع است و بدن ضعیف را قوی می سازد.

و اطباء برای اصل و ریشه و سركه ی آن فواید بسیار می نویسند. و در تحفه ی حكیم مؤمن می گوید اسقیل لغت یونانی است و پیاز عنصل و پیاز دشتی و پیاز موش نامند و هر چه در زمین تنها بروید سم قاتل است و خواص بسیار و جالی و جاذب خون به ظاهر جلد است. و مقصود از شراب زكی شراب حلال زبیبی است.

بالجمله می فرماید و از انار ترش و شیرین بمك و به قولی انار املیسی چه این نفس را قوت می دهد و زنده و قوی می گرداند خون را و چون خون گرفتی تا سه



[ صفحه 21]



ساعت طعام شور مخور چه اگر قبل از این مدت بخوری احتمال دارد كه كوفت و جرب و مرض خارش بهم برسد و اگر در فصل زمستان باشد و حجامت نمودی گوشت تیهو بخور و از آن شراب مزكی حلالی را كه از نخست مذكور داشتم بیاشام و روغن خیری یعنی روغن گل شب بو را بر موضع حجامت بمال یا مقداری از مشك و گلاب و از همین آب در همان ساعت فراغت از حجامت بر سر بریز و اما در فصل تابستان چون از كار حجامت بیاسودی سكباج یعنی آش سركه سكباج معرب سركه با می باشد و آن غذائی است كه با سركه ترتیب می دهند و ملطف و مقطع و مبرد و قاطع صفراء و مسكن غلیان خون و مضر نحیف البدن و علل عصبانی و سوداوی و سرفه.

بالجمله می فرماید سكباج و هلام را بخور هلام نوعی از اغذیه است كه گوشت گاو و گوساله و امثال آن را بعد از پختن با آب و نمك در جائی گذارند تا آب او چكیده رفع گردد و برحسب احتیاج بقول حاره یا بارده را به سركه پخته گوشت مذكور را در آن سركه اندازند و بقول را بر دارند و اگر با بقول بجوشانند قسمتی از قریض و در افعال مشابه مزاج بقول مطبوخه است قریض غذائی است كه از گوشت های لطیف مثل ماهی و بزغاله و جوجه و پاچه با سركه و ترشیها و میوه های تازه و خشك و ادویه ی ترتیب می دهند مسكن حدت خون و صفراء و قاطع بلغم و مضر سوداوی و علل اعضای تنفس است.

می فرماید و همچنین بخورد مصوص را و آن غذائی است كه از جوجه و مرغ جوان و سبزیها سرد و گرم و ادویه ی خوشبو به موجب احتیاج ترتیب دهند و قسمی را به آب میوه های ترش می جوشانند و منافع هر یك تابع اجزای آنست و می فرماید بخور ترشی و بریز بر مغز سرت روغن بنفشه با گلاب و مقداری از كافور و بیاشام شراب حلالی را كه برای توصفت كردم بعد از خوردن طعام و پرهیز كن از حركت نمودن بسیار و خشم كردن و مجامعت با زنان در آن روز كه حجامت نمودی.



[ صفحه 22]



«و احذر ان تجمع بین البیض و السمك فی المعدة فی وقت واحد فانهما متی اجتمعا فی جوف الانسان ولد علیه النقرس و القولنج و البواسیر و وجع الاضراس و اللبن و النبیذ الذی یشربه اهله اذا اجتمعا ولد النقرس و البرص و مداومة اكل البیض یعرض منه الكلف فی الوجه و اكل المملوحة و اللحمان المملوحة و اكل السمك و المملوح بعد الفصد و الحجامة یعرض منه البهق و الجرب و اكل كلیة الغنم و اجواف الغنم یغیر المثانة».

پرهیز كن از آن كه در یك هنگام تخم مرغ و ماهی را بخوری چه اگر این هر دو در یك زمان در معده ی انسان جای كنند موجب تولید مرض نقرس و قولنج و بواسیر و درد دندان می شود. نقرس به كسر نون و سكون قاف و كسر راء مهمله و سین مهمله ورم و وجعی است كه در مفاصل كعبین و انگشت های هر دو پای فراهم می شود و خوردن شیر و نبیذ كه اهلش یعنی مردمان فاسق فاجر می خورند و عبارت از شیره جوشیده خرما است چون این هر دو در معده جمع شوند موجب آسیب و آزار نقرس و پیسی گردد و مداومت خوردن تخم مرغ موجب بروز كلف است در چهره كلف به فتح كاف و لام چیزی كه روی را فرا می گیرد شبیه به كنجد و رنگی است میانه ی سیاهی و سرخی و مكدر كه چهره ی آدمی را در می سپارد كه مخالف رنگ طبیعی است و خوردن چیزهای شور بعد از فصد و حجامت باعث آسیب بهق و پیسی و جرب می گردد و خوردن گرده ی گوسفند مورث آن است كه در مثانه كه مجرای بول است دردی به هم می رسد كه باعث سنگ مثانه می گردد و در پاره ای نسخ به جای یغیر المثانه یعكر نوشته شده است یعنی می گردد سبب سنگ مثانه و آنچه مبدء تولد سنگ مثانه است.

«و دخول الحمام علی البطنة یولد القولنج و الاغتسال بالماء البارد بعد اكل السمك یورث الفالج یقلب العین و یوجب الحول و اتیان المرئة الحایض یورث الجذام فی الولد و الجماع من غیر الفراق الماء علی اثره یوجب الخصی و الجماع بعد الجماع



[ صفحه 23]



من غیر فصل بینهما بغسل یورث للولد الجنون و كثرة اكل البیض و ادمانه یولد الطحال و ریاحا فی رأس المعدة و الامتلاء من البیض المسلوق یورث الربو و الابتهار و اكل اللحم النی یولد الدود فی البطن و اكل التین یقمل منه الجسد اذا ادمن علیه و شرب الماء البارد عقیب الشی ء الحار او الحلاوة یذهب بالاسنان و الاكثار من اكل لحوم الوحش و البقر یورث تغییر العقل و یحقر الفهم و تبلد الذهن و كثرة النسیان و اذا اردت دخول الحمام و ان تجد فی رأسك ما یؤذیك فابدأ قبل دخولك بخمس جرع من ماء فاتر فانك یسلم انشاء الله تعالی من وجع الرأس و الشقیقة و قیل خمس مرات یصب الماء الحار علیه عند دخول الحمام».

و هر كس درون حمام شود گاهی كه معده و شكنبه او آكنده از خوردنی باشد مورث پدیداری قولنج می شود و علت این را چنان دانسته اند كه به سبب گرمی گرمابه غذائی كه هنوز هضم نشده است به سوی روده ها منجذب می گردد و سبب حصول سده و وصول قولنج می شود. و غسل در شب مورث كاژی و كجی چشم می گردد و چشم را احول می گرداند و مقاربت با زنان حایض باعث آن است كه چون فرزندی متولد شود مجذوم می شود و جماع كردن و كمیز راندن بعد از آن باعث آن می شود كه در مجرای بول سنگ مثانه پدید می شود و جماع كردن بعد از جماع بدون این كه در میان این دو جماع غسلی فاصله شده باشد مورث این می شود كه فرزندی پدید آید دیوانه گردد و بسیار خوردن تخم مرغ و مداومت بر خوردن آن باعث آزار و آسیب سپرز و بادهای سر معده است و ممتلی شدن و آكنده ساختن شكم را از تخم مرغ جوشیده مورث ربو یعنی تنگ نفس و بریدن نفس است.

و بعضی در میان ربو و ابتهار فرق نهاده اند و گفته اند ربو و تنگ نفس از امتلاء عروق شش حاصل می گردد و ابتهار از امتلاء شرائین بروز می نماید و خوردن گوشت نی یعنی خام باعث آن می شود كه در شكم كرم به هم می رسد.

نی به كسر نون و تشدید یاء آن گوشتی است كه پخته نشده باشد و اصلش همزه است و قلب به یاء شده است اعم از این است كه اصلا طبخ نشده باشد



[ صفحه 24]



یا این كه طبخ شده اما نضج و پخته و رسیده نشده باشد و خوردن انجیر بسیار در بدن شپش پیدا می شود و خوردن آب سرد بعد از خوردن چیزهای گرم و بعد از شرینی برطرف وضایع می سازد دندانها را و بسیار خوردن گوشت حیوانات وحشی مثل شكار و گوشت گاو مورث تغیر عقل می شود و حیرت فهم و كودنی ذهن و بسیاری فراموشی می آورد.

و چون آهنگ به گرمابه شدن كنی و خواهی چیزی كه باعث آزار می شود در سرت به هم نرسد پس پیش از آن كه درون گرمابه شوی پنج جرعه آب نیم گرم بنوش همانا به اذن خدای تعالی سالم و ایمن می شوی از درد سر و شقیقه و بعضی گفته اند كه پنج مرتبه آب گرم بر سر بریزند هنگامی كه داخل حمام می شوند.

معلوم باد چنین می رسد كه این لخت اخیر را حضرت امام رضا علیه السلام نفرموده باشد و عبارت آن كس هست كه رساله ذهبیه را جمع كرده است زیرا كه مناسبت نمی نماید كه معصوم قول شخص دیگر را ناقل گردد چه خود بر آنچه حق و شایسته است عالم است و خود می فرماید و احتمال دارد كه امام علیه السلام از انبیاء و اوصیاء علیهم السلام نقل فرموده باشد اگر چه این نیز بعید می نماید كه به طور مجهول مذكور آید.

علامه ی مجلسی اعلی الله درجاته در بیان این فصل می فرماید حصول جذام یعنی خوره به علت این است كه نطفه در مقاربت با حایض از خون كثیف غلیظ سوداوی استمداد می جوید و مقصود از غیر اهراق الماء یعنی بدون این كه بعد از مجامعت آبی بریزد همان پیش آب راندن است.

و این كه بعضی گفته اند مراد از ریختن آب جماع كردن بدون انزال و راندن منی است بعید است و كلام آن حضرت كه بر اثر این كلام فرموده است ازین تأویل ابا دارد چه در سایر اخبار نیز اهراق ماء كنایه ی شایعه ای است از بول در عرف عرب و عجم و بعضی گفته اند مراد جماع كردن بعد از جنابت است بدون این كه غسلی مابین جماعین واقع شود و این معنی موجب آن است كه تكرار در كلام شده باشد چه بعد از این كلام فرموده است جماع بعد از جماع من غیر فصل الی آخرها.



[ صفحه 25]



سلق الشی ء یعنی اغلاء بالنار. ربو به فتح به معنی ضیق النفس و بهر به ضم موحده نوعی از این مرض است و صاحب قاموس گوید هو انقطاع النفس من الاعیاء و قد انبهر.

بعضی گفته اند این كه فرمود خوردن انجیر بسیار شپش در تن تولید می كند برای این است كه تولید شپش به علت رطوبات متعفنه ای است كه طبیعت به ظاهر پوست می افكند و از خواص آنچه دفع فضلات است به مسام بدن لاجرم سبب مزید قمل می شود.

و نهی از آشامیدن آب سرد بعد از خوردن چیز گرم و شیرین به علت این است كه شرب آب گرم و خوردن چیز گرم موجب تخلخل مسام است و چون آب سرد بنوشند به ریشه ی دندانها نفوذ می كند و زیانش می رساند و این كه فرمود بسیار خوردن گوشت شكار و گاو مورث تغیر عقل است برای این است كه حدت ذهن و ذكاء فهم به واسطه ی صفای روح است لطافتش و ادمان خوردن این گونه گوشتها موجب تولد اخلاط سوداویه و خون غلیظ كثیف است اندر بدن و به این سبب روح نیز غلیظ و كثیف می شود و از حركات فكریه عاجز می شود.

و اما نسیان و فراموشی به واسطه ی استیلای رطوبت و برودت است بر دماغ اما این حال و تولید آن را از خوردن لحوم وحش شمردن بعید است چه اكثر این گوشت ها حار است از این روی گفته اند شاید كثرت یبوست آن سبب كثرت یبوست مغز می گردد و از این قبول صور را سریعا نمی كند و سبب فراموشی می شود.

راقم حروف گوید تواند بود كه به واسطه ی غلظت بعضی این گوشت ها خصوصا گوشت گاو كه غلیظ و دیر هضم و بارد است امتلائی عظیم در معده حاصل و ابخره ی غلیظه متولد و به مغز را از قبول صور به سرعت مانع و نسیان را باعث می شود چنان كه نوشته اند گوشت اقسام بقر وحشی یعنی گوزن غلیظ و مولد سوداء و گوشت گاو دوساله گرم و خشك و غلیظ و دیر هضم و مورث امراض سوداوی است و كذلك غیر ذلك.



[ صفحه 26]



و علاوه بر این آنچه را كه امام داند و علم و بصیرتش بر آن احاطه دارد دیگران چه دانند اگر یكی را دانند ده تای دیگر را ندانند و اگر ده خاصیت را شناخته باشند صد خاصیت دیگر بایشان مخفی است تمام خواص و فواید اشیاء و منافع و مضار آن در حضرتش هویدا می باشد.

و كلام آن حضرت «قبل دخولك» تواند بود مقصود قبل از دخول به آب باشد و در پاره ای نسخ عند دخول الحمام نوشته اند و این اظهر است و آب فاتر آبی است كه حرارتش نشسته و ساكن شده باشد و هو فاتر و فاتور.

«و اعلم ان الحمام ركب علی تركیب الجسد اربعة بیوت مثل اربعة طبایع الجسد البیت الاول بارد یابس و الثانی بارد رطب و الثالث حار رطب و الرابع حار یابس و منفعته عظیمة یؤدی الی الاعتدال و ینقی الورك و یلین العصب و العروق و یقوی الاعضاء الكبار و یذیب الفضول و یذهب العفن فاذا اردت ان لا یظهر فی بدنك بثرة و لا غیرها فابدأ عند دخول الحمام بدهن بدنك بدهن البنفسج و اذا اردت استعمال النورة و لا یصیبك قروح و لا شقاق و لا سوداء فاغتسل بالماء البارد قبل ان تتنور و من اراد دخول الحمام للنورة فلیجتنب الجماع قبل ذلك باثنی عشرة ساعة و هو تمام یوم و لیطرح فی النورة شیئا من الصبر و الاقاقیا و الحضض و یجمع ذلك و یأخذ منه الیسیر اذا كان مجتمعا او متفرقا.

و لا یلقی فی النورة شیئا من ذلك حتی ثماث النورة بالماء الحار الذی طبخ فیه بابونج و مرزنجوش اوورد بنفسج یابس او جمیع ذلك اجزاء یسیرة مجموعة او متفرقة بقدر ما یشرب الماء رایحته و لیكن الزرنیخ مثل سدس النورة و یدلك الجسد بعد الخروج منها بشی ء یقلع رایحتها كورق الخوخ و ثجیر العصفر و الحناء و الورد و السنبل مفردة او مجتمعة و من اراد ان یأمن احراق النورة فلیقلل من تقلیبها و لیبادر اذا عمل فی غسلها و ان یمسح بشی ء من دهن الورد فان احرقت البدن و العیاذ بالله یؤخذ عدس مقشر عدس مقشر یسحق ناعما و یداف فی ماء ورد و خل و یطلی به الموضع



[ صفحه 27]



الذی اثرت فیه النورة فانه یبرء باذن الله تعالی و الذی یمنع من آثار النورة فی الجسد هو ان یدلك الموضع بخل العنب العنصل الثقیف و دهن الورد دلكا جیدا».

و دانسته باش كه حمام مركب و بنا شده است بر گونه ای تركیب و بنای جسد آدمی و بنای آن بر چهار خانه است و طبیعت این چهار خانه مانند طبیعت چهار خلط بدن آدمی است. خانه ی اول كه رخت كن گویند سرد و خشك و دوم كه پای شوی است سرد و تر و سوم كه فضای اندرون حمام است گرم و تر و خانه ی چهارم كه خانه و خزانه ی آب گرم است گرم و خشك است و منفعت گرمابه عظیم و بسیار است و باعث آن می شود كه مزاج را حالت اعتدالی پدید گردد و بدن را از چركنی و كثافت پاك می سازد و پیها و رگها را نرم می گرداند و عضوهای بزرگ را مثل دستها و پاها را قوت می دهد و رطوبت ها و بلغم ها را می گدازد و عفونت و بوی ناخوش را می برد.

پس هر زمان كه خواهی به واسطه ی رفتن به گرمابه جوشش و مرضی دیگر در بدن ظاهر نگردد بدایت كن در هنگام دخول حمام به مالیدن روغن بنفشه بر بدن خود و هر وقت خواهی بدن را به نوره منور سازی و خواهی از استعمال نوره و كشیدن آن زخمها و شقاق و سیاهی در پوست اندامت حاصل نشود پس با آب سرد غسل نمای پیش از آن كه نوره بكشی و هر كس خواهد به گرمابه اندر آید تا استعمال نوره نماید بایستی از مجامعت به دوازده ساعت قبل از تنویر اجتناب نماید كه یك روز تمام است یعنی روز معتدل.

و بایستی كه اندكی صبر و اقاقیا و حضض در نوره بریزد یا مجموع این سه چیز را درهم آورده مجتمع ساخته اندكی از آن برداشته داخل نوره نماید خواه این سه چیز مجتمع خواه جداجدا باشند، و باید نریزد و در نوره داخل نكند چیزی از اجزای مذكوره را مگر از آن پس كه تر و خیسانیده باشد نوره را به آب گرمی كه در آن آب بابونه و مزرنگوش یعنی موش گوش كه نوعی از ریحان می باشد با گل بنفشه ی خشك یا از تمام اینها اندكی در آن آب پخته شده باشد چندان كه آن رایحه و بوی آن را فروكشد.



[ صفحه 28]



و تركیب نوره باید از این قرار باشد كه زرنیخ به قدر شش یك نوره باشد و پس از فراغت از تنویر باید چیزی بر بدن بمالد كه بر طرف سازد بوی آن را مثل برگ درخت شفتالو و ثفل گل عصفر كه گل كاویشه خوانند و مثل سعد و حنا و گل سرخ و سنبل یا یكی از این ها یا مجموع آنها و اگر كسی خواهد كه ایمن و محفوظ ماند از این كه نوره بدن او را بسوزاند بایستی نوره را كمتر بر بدن خود بگرداند تا در مسامات جلد فرونرود یا نوره را حركت دهد و برهم زند.

و باید چون استعمال نوره نمایند در شستن آن پیشی جوید و بر بدن از روغن گل سرخ بمالد پس اگر نوره بسوزاند بدن را العیاذ بالله بگیرد عدس مقشر را و نرم بكوبد و بخیساند و حل نماید در گلاب و سركه و بمالد آن را بر آن جا كه نوره اش بسوخته همانا باذن و مشیت الهی بهبودی می گیرد و چیزی كه مانع از سوزانیدن نوره بدن را می شود این است كه بر موضعی كه نوره مالیده اند سركه انگور تند و روغن گل را خوب بمالند.

مجلسی می فرماید مقصود از خانه ی اول گرمابه رخت كن است كه سرد و خشك است به واسطه تأثیر حرارت حمام در آن و قلت رطوبت آن و خانه ی دوم كه سرد و تر می باشد به سبب بسیاری آب و قلت حرارت مجففه و بیت ثالث گرم و تر است به علت كثرت حرارت و رطوبت و تعادل و تقاوم گرمی و تری و خانه ی چهارم گرمابه گرم و خشك است به سبب غلبه حرارت بر رطوبت و شاید مراد به این جمله احداث این آثار است در بدن نه این كه فی نفسها طبیعت آن چنین است.

و مقصود از «الی الاعتدال» اعتدال مزاج انسان و مراد از اعضاء كبیره مانند سر و دست و پای و ران است و عفن به تحریك به معنی عفونت و به كسر فاء یعنی خلط عفن و این اشهر است و نیز عفن به تحریك به معنی شقاقی است كه در بدن رسد و مراد به ورد مطلق گل سرخ است و كلمه ی «بقدر ما یشرب الماء» یا بیان مقدار اجزاء و قلت آن یا مقدار طبخ است مثل سدس النورة و در بعضی نسخ ثلث النورة و در برخی ولتكن النورة و الزرنیخ مثل ثلثها و در پاره ای نسخ ولیكن



[ صفحه 29]



زرنیخ النورة مثل ثلثها و ثجیر العصفر با ثاء مثلثه و جیم و یاء حطی وراء مهمله سفل آن است و در بعضی نسخ به جای سنبل نیل و در پاره ای سك است كه طیبی مخصوص است.

حكیم مؤمن گوید عصاره ی آمله می باشد و غیر اصلی او از ماز و عصاره ی غوره ی خرما كه بلج نامند و نوعی از رامك و سرد و خشك و حابس قی ء و طبع و مقوی ماسكه اعضاء و قاطع عرق و رایحه ی نوره و بدبوئی بدن و بدلش رامك است و اقسام متعدده از حیثیت تركیب دارد مثل سك المسك و سك الجلود و سك الماء و سك الاكراس و اقسامش مایل به گرمی و در افعال قریب به رامك است رامك از ادویه ی مركبه است و قرصی است كه در پیشین روزگار از عصاره ی بلج می ساختند و در این زمان از مازو و دوشاب خرما ترتیب می دهند و شرحش مفصل است و هر قدر كهنه تر شود بویش خوش تر می شود و كلمه «من تقلیبها» یعنی هنگام عمل آن چه به سبب كثرت تقلیب حرارتش شدید می شود یا هنگام مالیدنش بر بدن زیرا كه اختلاط آن با جلد سخت می شود و در مسام جلد نفوذ می كند و می سوزاند.

و شاید این معنی اظهر باشد «اذ اعمل ای طلی بها» و حمل بر آن شود كه چون شعر را زایل كند یا ضمیر راجع به نوره باشد و بعضی گفته اند مراد این است كه چون نوره را بسازند از نخست نوره را بشویند چنان كه نزد اطباء در عمل مرهم نوره مقرر است پس از آن زرنیخ داخل آن كنند و به این سبب حدت نوره اندك شود و در پاره ای نسخ عملت می باشد یعنی عمل نماید نوره در بردن موی و این اظهر است و من آثار النورة یعنی از آنچه پاره ای اوقات از نوره كشیدن حاصل می شود از سیاهی بدن و جراحت آن و غیر ذلك.

و در پاره ای نسخ من تثبیر النورة یعنی احداث بثور است در جسد و خل ثقیف بر وزن امیر و بر وزن سكین سركه ای است كه جدا ترش باشد حضض مكی و هندی می باشد یكی از این دو را به زبان یونانی لوفیون نامند و آن عصاره برگ و تخم نباتی است خارناك قریب به سه ذرع و پوستش به رنگ كاه و



[ صفحه 30]



برگش مانند برگ شمشاد و ثمرش شبیه به فلفل و سیاه و املس و طعمش تلخ و بهترین آن بیرون زرد مایل به سیاهی درون مایل به سرخی چونش در آب اندازند كفش به رنگ خون می گردد و از آتش ملتهب نشود و با قبض و مرارت بود و خواص بسیار دارد و بدلش حضض هندی است كه عصاره ی فینل هر جست و در جمیع افعال از حضض عربی قوی تر است مگر در ردع و سیاه تر از نوع مكی است و استعمالش جایز نیست.

مرزنجوش معرب مرزنگوش است و غیر از اذن الفار یعنی گوش موش است چه اصلا برگش مانند به گوش موش نیست و از جمله ریاحین خوشبوی و در خانه ها سبز می كنند و تخمش به تخم ریحان و شفاف است و بعضی اشتباه كرده اند كه اذن الفار نامیداند برگش طولانی و كم عرض و گلش سفید مایل به سرخی و مزاجش گرم و خشك و برای امراض عدیده نافع و خواص بسیار دارد. و اذن الفار كه در كنار آبها و بیشه ها و سایه ها روید بستانی نامند برگش مایل به تدویر و شبیه به گوش موش و گیاهش بی ساق و بی گل و بر روی زمین پهن می شود و شاخه های آن سه پهلو است و چونش به دست بمالند بوی خیار ظاهر می كند و مزاجش سرد و تر و باقوه ی قابضه و با اندك محلله و صحرائی آن سه قسم است و گفته اند تمام اقسام اذن الفار غیر از مرزنجوش است.

در لغات فارسیه نوشته اند مرز و مرزن به معنی موش است و مرزن گوش یعنی موش گوش و معرب آن مزرنجوش است كه نوعی از ریحان و در نهایت سبزی و خوشبوئی است و گلی كبود دارد و برگ آن چون شبیه به گوش موش است مرزنگوش خوانند و بعربی حبق الفتی و حبق الفیل و اذن الفار خوانند.

لكن تحقیق همان است كه صاحب تحفه ی حكیم مؤمن نموده و الله اعلم. و مرزه گوش نیز می خوانند چه مرزه هم به معنی موش است و به لغت یونانی مرده قوش بر وزن پرده پوش گویند.



[ صفحه 31]



«و من اراد ان لا یشتكی مثانته فلا یحبس البول و لو علی ظهر دابته و من اراد ان لا یؤذیه معدته فلا یشرب بعد طعامه ماء حتی یفرغ و من فعل ذلك رطب بدنه و ضعفت معدته و لم یأخذ العروق قوة الطعام فانه یصیر فی المعدة فجا اذا صب الماء علی الطعام اولا فاولا و من اراد ان لا یجد الحصاة و حصر البول فلا یحبس المنی عند نزول الشهوة و لا یطل المكث علی النساء و من اراد ان یأمن وجع السفل و لا یظهر به وجع البواسیر فلیأكل كل لیلة سبع تمرات برنی بسمن البقر و یدهن بین انثییه بدهن زنبق خالص و من اراد ان یزید فلیأكل سبع مثاقیل زبیبا بالغداة علی الریق و من اراد ان یقل فی نسیانه و یكون حافظا فلیأكل كل یوم ثلث قطع زنجبیل مربی بالعسل و یصطبغ بالخردل مع طعامه فی كل یوم و من اراد ان یزید فی عقله یتناول كل یوم ثلث هلیلجات بسكر ابلوج و من اراد ان لا ینشق ظفره و لا یمیل الی الصفرة و لا یفسد حول ظفره فلا یقلم اظفاره الا یوم الخمیس و من اراد ان لا یولمه اذنه فیجعل فیها عند النوم قطنة».

هر كس خواهد مثانه ی او یعنی محل فراهم شدن بول درد نگیرد باید حبس نكند و نگاه ندارد كمیز خود را هر چند بر پشت مركبی سوار باشد یعنی باید در همان وقت از مركب فرود آید و پیش آب براند و تا هنگام فرود آمدن درنگ نكند هر چند به منزل نزدیك شده باشد. و نیز تواند بود كه معنی این باشد كه اگر بر پشت دابه سوار باشد و امكان فرود آمدن نباشد همچنان حبس بول را روا نشمارد و به هر نحو كه باشد خود را فارغ نماید.

و هر كس بخواهد دچار آزار معده ی خود نشود باید بعد از طعام آب نیاشامد تا گاهی كه معده را از امتلاء و بخار طعام فراغتی رسد و هر كس بعد از طعام آب بنوشد بدنش پیر و معده اش سست و ضعیف می شود و عروق و قوت طعام نایل نمی شود زیرا كه طعام در معده او خام می شود گاهی كه پیاپی آب بر آن طعام بریزند.

و هر كس خواهد در مجرای بول او سنگ مثانه پدیدار نگردد و بول او



[ صفحه 32]



به دشواری و مشقت نیاید بایستی منی را در حال آمدن و انزال حبس نكند و در حال مقاربت با زنان و وقت مجامعت با ایشان بسیار طول ندهد یعنی محض ازدیاد مدت لذت آمیزش انزال منی را معطل نسازد.

و هر كس خواهد كه از آزار معقد ایمن بماند و باد بواسیر در وی ظاهر نشود باید در هر شبی هفت دانه خرمای برنی كه قسمی ممتاز است از اقسام خرما با روغن گاو بخورد و میان هر رانش را با روغن زنبق خالص بمالد. و هر كس خواهد قوت حافظه اش بیفزاید هر صبحگاه هفت مثقال مویز را در حال ناشتا بخورد.

و هر كس خواهد فراموشی او كم شود و دارای قوت حافظه گردد باید در هر روز سه پاره زنجبیل پرورده در عسل را بخورد و خردل را همه روز در طعام خود داخل كند. و هر كس خواهد گوهر عقل او افزایش و تابش بگیرد بایستی هر روز سه دانه هلیله پرورده با قند خالص را بخورد.

و هر كس خواهد شقاق نگیرد و شكافته نشود و زردی نگیرد ناخن او و فاسد و تباه نگردد حوالی ناخن او بایستی جز در روز پنجشنبه ناخن خود را نچیند.

و هر كس خواهد از آزار درد گوش بر آساید بایستی در هنگام خوابیدن پنبه در گوش گذارد.

بنده ی حقیر گوید: اگر همه كس خواهد از اغلب آزارها آسوده ماند بهتر آن است كه در هنگام بیداری نیز پنبه در گوش گذارد و خوب و بد نشنود.

مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید فج به كسر اول آن چیزی است كه نضج قوة طعام را نكرده است یعنی آن چیزی كه می گردد سبب قوت اعضاء از طعام زیرا كه غذائی كه نضج نیافته باشد عروق جذبش را نمی نماید و اگر جذب هم بكند غذاء از بهر اعضاء و حزء آن نمی شود بلكه موجب فساد است.

جوهری می گوید فج به كسر فاء خربزه ی شامی است یعنی هندوانه و هر چیزی از بطیخ و فواكهی كه نضج نگرفته باشد فج است.

و مقصود از حصاة سنگ مثانه است. «و لا یطل المكث» یعنی اختیارا مجامعت



[ صفحه 33]



را به سبب تمكث و حبس منی به طول نرساند و وجع سفل یعنی اسافل بدن خصوصا مقعد. برنی خرمائی معروف است اصلش بر نیك است یعنی خوب و تازه و مراد از ریاح بواسیر علل آن و انواع آن یا ریاح و بادهائی است كه از بواسیر حادث می شود. و یصطبغ یعنی یجعله صبغا و اداما.

و ابلوج السكر معرب است و شاید مراد در این جا همان چیزی است كه در فارسی نبات خوانند. و در پاره ای نسخ نوشته اند «و من اراد ان یزید فی عقله فلا یخرج كل یوم بالغداة حتی یلوك ثلث اهلیجات سود مع سكر طبر زد» هر كس خواهد كه در عقل او افزوده شود هیچ روزی صبحگاه بیرون نیاید تا گاهی كه سه دانه هلیله ی سیاه با شكر نبات بخاید.

«و من اراد ردع الزكام فی مدة ایام الشتاء فلیأ كل كل یوم ثلث لقم من الشهد و اعلم یا امیرالؤمنین ان للعسل دلایل یعرف بها نفعه من ضره و ذلك ان منه شیئا اذا ادركه الشم عطش و منه شی ء یسكر و له عند الذوق حراقة شدیدة فهذه الانواع من العسل قاتلة و لا یؤخر شم النرجس فانه یمنع الزكام فی مدة ایام الشتاء و كذلك الجبة السوداء و اذا خاف الانسان الزكام فی زمان الصیف فلیأكل كل یوم خیارة و لیحذر الجلوس فی الشمس و من خشی الشقیقة و الشوصة فلا یؤخر اكل السمك الطری صیفا و شتاء

و من اراد ان یكون صالحا خفیف الجسم و اللحم فلیقلل من عشائه باللیل و من اراد ان لا یشتكی سرته فیدهنها متی دهن رأسه و من اراد ان لا تنشق شفتاه و لا یخرج فیها باسور فلیدهن حاجبه من دهن رأسه و من اراد ان لا تسقط اذناه و لهاته فلا یأكل حلوا حتی یتغرغر بعده بخل و من اراد ان لا یصیبه البرقان فلا یدخل بیتا فی الصیف اول ما یفتح بابه و لا یخرج منه اول ما یفتح بابه فی الشتاء غدوة»

و آن كس كه خواهد مرض زكام را در مدت زمستان از خود بگرداند بایستی همه روزه سه لقمه عسل لطیف و شهد شریف بخورد ای امیرالمؤمنین دانسته باش كه عسل را دلایل و علامتها است كه شناخته می شود به آن علامات نافع آن از



[ صفحه 34]



ضار آن از جمله علامات یكی این است كه از جمله اقسام عسل آن عسلی است كه بوئیدنش عطسه می آورد. و بعضی دیگر مستی می آورد و این قسم كه مست می گرداند چون بچشند تندی و تیزی سخت دارد و این انواع عسل كشنده است و بوئیدن نرگس را به تأخیر می فكن چه استشمام آن مانع بروز و حصول زكام است در مدت ایام زمستان و هم چنین خوردن سیاه دانه مانع زكام است و هر گاه كسی در ایام تابستان از زكام خوف ناك باشد بایستی هر روزی یك خیار بادرنگ را بخورد و از نشستن در آفتاب دوری نماید.

و هر كس از مرض درد شقیقه و شوصه كه قسمتی از ذات الجنب است متوهم گردد باید از خوردن ماهی تازه خواه در فصل زمستان خواه در تابستان تأخیر نجوید. و هر كس خواهد كه سالم و به سلامت و جسمش سبك و گوشتش سبك باشد و ثقیل و سنگین نباشد باید شب هنگام كمتر غذا بخورد.

و آن كس كه خواهد به درد ناف مبتلا نگردد باید هر وقت سرش را روغن مالی نماید نافش را روغن بمالد.

و هر كس خواهد دو لب او شكافته نشود و به شقاق دچار نشود و با سور كه نوعی از بیماری و مرض مقعد و بینی است و جمعش بواسیر است از وی بیرون نیاید و بعضی نوشته اند گاهی در لبها نیز بهم می رسد بایستی هر وقت روغن بر سرش می مالد ابروان را نیز روغن مالی كند.

و هر كس خواهد گوش او سنگین نگردد و قوه ی سامعه ی او را ثقلی نیفتد و زبان كوچكش را كار نیفتد بایستی در فصل تابستان در آغاز گشودن در خانه به خانه اندر نشود و در زمستان اول دفعه كه در خانه را باز كنند صبحگاه بدون فاصله بیرون نشود.

شاید حكمت این كلام حكمت نظام این است كه اگر كسی در فصل تابستان به اطاقی در آغاز گشودن در داخل شود و تأمل و فاصله در كار نباشد اختلاف هوای بیرون و درون موجب مرض گردد و چون در زمستان به محض در بر گشودن



[ صفحه 35]



از خوابگاه و منزلگاه گرم بلافاصله بیرون آید با سردی هوای بیرون كه هنوز بدن را عادت نیست بدون فاصله بیرون آمدن موجب اختلاف هوا و ابتلای به مرض شود.

در تحفه ی حكیم مذكور است عسل كه به زبان فارسی انگبین خوانند بهترین اوصاف مایل به سرخی و باقوام و با اندك حدت و بی موم و خوش طعم باشد و بعد از این قسم عسل سفید است و زبون ترین اقسامش سبز و سیاه و خشك و تلخ و كهنه می باشد كه افزون از دو سال مانده باشد و در نهایت حدت است و مورث جنون و محرق اخلاط و مهلك است.

شیخ الرئیس در كتاب قانون در آن جا كه از انواع عسل و خواص آن شرح می دهد می فرماید از اقسام عسل جنسی است حریف شمی بعد از آن می گوید عسل حریف آن عسلی است كه بوئیدنش عطش می آورد و خوردنش مورث آن است كه بغتة عقل از سر می رود.

صاحب قاموس می گوید شقیقه بر وزن سفینه مرضی است كه یك نیمه سر و روی را می گیرد و شوصه مرضی است و دردی است در شكم یا بادی است كه در اضلاع می افتد یعنی بادی است كه حبس می شود و باز می ایستد در استخوان های پهلوها یا آماسی است كه در پرده های استخوان ها از درون و جستن رگها است و شوصه نیز همان است و معانی عدیده دیگر نیز دارد و در قانون و غیره تفسیر كرده اند شوصه را به ذات الجنب و در پاره ای نسخ نوشته اند «و من خشی الشقیقة و الشوصة فلا ینام حتی یأكل السمك الی آخرها و ان لا یسقط اذناه و لهاته»...

در قاموس می گوید لهات آن گوشتی است كه مشرف بر حلق است انتهی و این همان است كه ملاذه می نامند و مراد از سقوط آن استرخای آن است چنان كه در زبان عوام است سقش افتاد یا سقش را برگرفت یا كامش را برداشت و بعضی گفته اند مراد به اذنین همان لوذتان شبیه به لوذ است در طرف حلق كه جماعت اطباء اصول اذنین خوانند به واسطه ی قرب با هم.



[ صفحه 36]



«و من اراد ان لا یصیبه ریح فی بدنه فلیأكل الثوم كل سبعة ایام مرة و من ارادان لا تفسد اسنانه فلا یأكل حلوا الا بعد كسرة خبز و من اراد ان یستمری ء طعامه فلیستك بعد الاكل علی شقه الایمن ثم ینقلب بعد ذلك علی شقه الایسر حتی ینام و من اراد ان یذهب البلغم من بدنه و ینقصه فیأكل كل یوم بكرة شیئا من الجوازش الحریف و یكثر دخول الحمام و مضاجعة النساء و الجلوس فی الشمس و یجتنب كل بارد من الا غذیة فانه یذهب البلغم و یحرقه.

و من ارادان یطفی ء لهب الصفراء فلیأكل كل یوم شیئا رطبا باردا او یروح بدنه و یقل الحركة و یكثر النظر الی من بحب و من اراد ان یحرق السوداء فعلیه بكثرة القی و فصد العروق و مداومة النورة و من اراد ان یذهب بالریح الباردة فعلیه بالحقنة و الادهان اللینة علی الجسد و علیه بالتكمید بالماء الحار فی الابزن و من اراد ان یذهب عنه البلغم فلیتناول بكرة كل یوم من الاطریفل الصغیر مثقالا واحدة».

و هر كس خواهد بادی در بدنش بهم نرسد باید در هفت روز یك دفعه سیر بخورد. و هر كس خواهد دندان های او فاسد نگردد باید شیرینی نخورد مگر بعد از آن كه پاره ای نان خورده باشد.

و هر كس خواهد كه هضم و گوارا گردد غذای او باید بعد از خوردن طعام بر پهلوی راست تكیه نماید و از آن پس بر پهلوی چپ بگردد و تكیه نماید گاهی كه می خوابد.

و هر كس خواهد بلغم فزونی از بدنش بیرون رود باید همه روزه در آغاز روز مقدرای از جوارشهای معجون مانند فلافل بخورد و به گرمابه بسیار شود و با زنان بسیار مباشرت نماید و در آفتاب بسیار بنشیند و از غذاها و شربت های سرد اجتناب نماید و این جمله كه مذكور شد بلغم را برطرف می سازد و آن را می سوزاند.

و هر كس خواهد لهیب و آتش صفراء را فرونشاند و از طغیانش به نقصان آورد و صفراء فاسد را كم كند باید چیزهای سرد و تر بخورد و بدنش را به باد بیزن



[ صفحه 37]



خنك بگرداند و حركت را اندك نماید و به سوی محبوبش فراوان نظر كند.

و هر كس خواهد خلط سوداء را بسوزاند و كم گرداند بایستی بسیار قی كند و رگها را فصد نماید و به تنویر مداومت جوید. و هر كس خواهد باد سرد از تن بیرون كند بایستی به حقنه و اماله پردازد و روغن های گرم بر بدن بمالد و بر چنین كس لازم است كه كماد كند در ابزن و ابزن حوضی را نامند كه در آن آب گرم می كنند یا دواها در آن آب می جوشانند و مریض در میان آن حوض می نشیند یعنی باید در میان حوضی كه آبش را گرم كرده اند بنشیند.

و هر كس كه خواهد برطرف گرداند بلغم را باید بخورد در اول روز یك مثقال اطریفل كوچك را كه هر هفت مثقال طبی پنج مثقال صیرفی متعارف است.

معلوم باد كماد در لغت چنان كه سابقا نیز اشارت یافت خرقه ی گرمی است كه بر موضع درد می بندند و امام علیه السلام در این مقام كماد را بر آب گرم كه مجاور عضو باشد استعمال فرموده است. ابزن ظرفی بزرگ باشد كه در آن آبی گرم و ادویه ی مخصوصه باشد كه مریض در آن بنشیند. و تكمید عضو به معنی تسكین آن است.

«و اعلم یا امیرالمؤمنین ان المسافر ینبغی له ان یتحرز بالحر اذا سافر و هو ممتلی من الطعام و لا خالی الجوف و لیكن علی حد الاعتدال و لیتناول من الاغذیة الباردة مثل القربض و الطعام و الهلام و الخل و الزیت و ماء الحصرم و نحو ذلك من الاطعمة الباردة.

و اعلم یا امیرالمؤمنین ان یسیرا من حر الشدید ضار بالابدان المنهوكة اذا كانت خالیة عن الطعام و هو نافع فی الابدان الحضبة فاما صلاح المسافر و رفع الاذی عنه فهو ان لا یشرب من ماء كل منزل یرده الا بعد ان یمزجه بماء المنزل الذی قبله شراب واحد غیر مختلف یشوبه بالمیاه علی الاهواء علی اختلافها و الواجب ان یتزود المسافر من تربة بلده و طینته التی ربی علیها و كل ماورد الی منزل طرح فی اناء الذی یشرب منه الماء شیئا من الطین الذی تزوده من بلده



[ صفحه 38]



و یشوب الماء و الطین فی الانیة بالتحریك و یؤخر قبل شربه حتی یصفو صفاء جیدا و خیر الماء شربا لمن هو مقیم او مسافر ما كان ینبوعه من الجهة الشرقیة من الخفیف الابیض و افضل المیاه ما كان مخرجها من مشرق الشمس الصیفی.

و اصحها و افضلها ما كان بهذا الوصف الذی نبع منه و كان مجراه فی جبال الطین و ذلك انها تكون فی الشتاء باردة و فی الصیف ملینة للبطن نافعة لاصحاب الحرارات و اما الماء المالح و المیاه الثقیلة فانها ییبس البطن و میاه الثلوج و الجلید ردیة لسایر الاجساد و كثیرة الضرر جدا و اما میاه السحب فانها خفیفة عذبة صافیة نافعة للاجسام اذا لم یطل خزنها و حبسها فی الارض و اما میاه الجب فانها عذبة صافیة نافعة ان دام جریها و لم یدم حبسها فی الارض و اما البطایح و السباخ فانها حارة غلیظة فی الصیف لركودها و دوام طلوع الشمس علیها و قد یتولد من دوام شربها المزة الصفراویة و تعظم به اطلحتهم».

ای امیرالمؤمنین دانسته باش كه شایسته ی حال مسافر این است كه اجتناب و دوری نماید از سفر كردن در گرما در حالتی كه معده اش پر و ممتلی یا تهی و خالی باشد یعنی از طعام بسیار در حال امتلاء باشد یا از نخوردن طعام درونش خالی باشد بلكه باید به حد اعتدال باشد نه بسیار سیر و نه بسیار گرسنه باشد و باید غذاهای سرد مانند آش قربض و آش هلام و مثل سركه و زیتون و آبغوره و امثال اینها از طعام های سرد بخورد و دانسته باش كه سیر كردن و حركت نمودن و سواری در گرمای سخت برای بدن های لاغر و نزار در حال خلو معده از طعام ضرر می رساند و بدن های چاق و فربی را منفعت می بخشد.

و اما طریقه ی سلامت و صحت آبها برای مسافر و دفع اذیت و آزار آن این است كه شخص مسافر از آب هر منزلی كه در آنجا وارد می شود بخورد در حالتی كه آن آب را با آب منزل سابق ممزوج كرده باشد یعنی آب هر منزلی را كه وارد می شود در نوبت حركت به منزل دیگر با خود داشته باشد تا با آب آن منزل ممزوج نماید و به واسطه ی اختلاف آب منزل سابق با آب منزل لاحق فسادی



[ صفحه 39]



در مزاج راه نكند و با هوا و آب منزل دیگر آشنا گردد یا به یك نمونه خاك مخلوط سازد آب را هر چند آن آبها و منزلها مختلف باشند و آن خاك بلد خودش و طینش را كه با خود آورده و به آن پرورش یافته در منزلی كه وارد شد در آن ظرفی كه از آن می آشامد بیفكند تا دردهای خاك در بن ظرف افتد و چون آب صاف شد بنوشد و از آن آب كه با خاك شهر خودش ممزوج و صافی گشته چندان صبوری نماید و نیاشامد تا صاف گردیده آن وقت بخورد.

و بهترین آبها برای آشامیدن خواه برای كسی كه مسافر نباشد و در یك جای مقیم باشد و خواه برای كسی كه سفر نماید آن آبی است كه سر چشمه اش از طرف مشرق و سبك و سفید و روشن بوده باشد و فاضل ترین و نیكوترین آبها آن آبی است كه سرچشمه اش از طرف مشرق و طلوع آفتاب باشد در فصل تابستان و كم ضررترین آبها و صحیح ترین آن آبی است كه با این اوصاف مذكوره سرچشمه آن از كوههای طین و خاك باشد زیرا كه این قسم آبی كه در زمستان برودت یافته باشد و در تابستان ملین شكم باشد اشخاص حارالمزاج را سودمند است.

و اما آب های شور و آب های سنگین این گونه آب ها شكم را خشك و بسته می گردانند و آب های برف و یخ زبون و زیان رساننده به جمیع ابدان هستند و ضرر این دو آب البته بسیار است. و اما آبهائی كه از ابر فرود می آید سبك و گوارا و صاف برای ابدان نافع است در حالتی كه بسیار در زمین محبوس و مخزون نگردد.

و اما آبهای چاه نیز گوارا و صاف و سودمند است اگر همیشه جاری گردد و در زمین حبس دائم نگیرد. و اما اب بطایح كه جمع بطیحه است و بطیحه موضعی را گویند كه آبها در آن جمع می شوند مثل كولاب و هم چنین آبی كه از زمین شوره زار می جوشد و می ایستد این هر دو آب بر حسب طبیعت گرم و غلیظ و بسته اند در فصل تابستان چه این دو آب در یك موضع ایستاده اند و همیشه شعاع افتاب بر هر دو می تابد و گاه باشد كه از بسیار آشامیدن و مداومت بر آن دو آب جماعت شاربین را صفراء فاسد در بدن پدید آید و سپرز ایشان را بزرگ می گرداند.



[ صفحه 40]



مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید قریض نوعی از نان خورش است و در بعضی نسخ غریض باغین و ضاد معجمتین است كه گوشت تازه باشد و لفظ خصب در این حدیث برای سمن و فربهی استعاره شده است و او به شراب واحد یعنی یأخذ جیدا من اول المنازل یا در عرض منازل و از آن پس در هر منزلی با آب آنجا ممزوج سازند و در بعضی نسخ او بتراب نوشته اند یعنی با تراب عذبی كه با خود بر گرفته و در هر منزلی با آب آنجا مخلوط و ممزوج كرده باشد.

محمد بن زكریا و غیر از وی از سایر اطباء گفته اند باید آب منزل سابق را با آب منزل لاحق مضموم ساخته و اندكی سركه در آن چكانید و هم چنین گفته اند خاك بلد و وطنش را در آب در هنگام نزول به منزل مخلوط نموده صبر نمایند تا آب صاف شود.

شیخ الرئیس در قانون می گوید آبها مختلف هستند لكن نه در جوهر مائیة اما به حسب آنچه با آن مخالطت می جوید و بر حسب كیفیاتی كه بر آن غلبه می نماید مختلف می گردند و افضل میاه آبهای عیونی است كه در زمین گرمسیری بجوشد كه چیزی از احوال و كیفیات غریبه بر آن غلبه نكرده باشد یا زمین سنگلاخ باشد و البته این گونه زمین شایسته تر است كه از عفونت محفوظ باشد لیكن زمینی كه از طینت حرة باشد از زمین حجرتة بهتر است و نه هر چشمه ی حرة بلكه آن چشمه كه با این حالت جاریه نیز باشد و نه هر جاریه بلكه جاریه ای كه برای تابش آفتاب و وزیدن باد ظاهر باشد.

و اما آب راكد و ایستاده بسیار باشد كه به واسطه ی مكشوف بودن ردائت و ناخوشی پیدا می كند كه آب قائر مستور كسب نمی نماید و آبهائی كه بر گل بگذرد بهتر است از آن كه بر سنگ جاری شود جه طین آب را تنقیه و پاك و صاف می نماید و ممتزجات غریبه را از آب می كشاند و گوارا و لطیف اش می سازد و سنگ این كار را نمی كند لكن واجب است كه میل طین گرم باشد و حمئه و سخبه و غیر از این نباشد و اما آبهای چاه و قنوات نسبت به آب چشمه ها نا خوب است و آبهای یخ و برف غلیظ



[ صفحه 41]



و آبهای ایستاده خصوصا روی باز ردی و ثقیل هستند در زمستان به واسطه برف سرد می شوند و در تابستان به سبب تابش آفتاب و عفونت تولید بلغم می نمایند و مرض طحال و امراض مختلفه حاصل می نمایند و اشتهای كاذب می آورند و شكم را حبس می سازند و قی نمودن را دشوار می گردانند.

از این روی بسیار می شود كه به واسطه ی احتباس مائیة كه در ایشان موجود می گردد به مرض استسقاء مبتلا می شوند و بسیار افتد كه به زلق الامعاء و ذات الریه و طحال دچار می شوند و پاهای ایشان لاغر و كبدهای ایشان بزرگ می شود و به واسطه ی طحال نمی توانند غذائی كه طبیعت محتاج به آن است به همان اندازه بخورند و مرض جنون و بواسیر و دوالی و ذات الریه و اورام رخوه ای در فصل زمستان ظاهر می شود و بر زنان ایشان عسرت حمل و ولادت پدید می شود و همچنین دیگر مفاسد و امراض عدیده.

«و قد وصفت لك یا امیرالمؤمنین فیما تقدم من كتابی هذا ما فیه كفایة لمن اخذ به و انما اذكر امر الجماع فلا تدخل النساء من اول اللیل صیفا و لا شتائا و ذلك لان المعدة و العروق تكون ممتلیة و هو غیر محمود و یتولد منه القولنج و الفالج و اللقوة و النقرس و الحصاة والتقطیر و الفتق و ضعف البصر و رقته فاذا اردت ذلك فلیكن فی آخر اللیل فانه اصلح للبدن و ارجی للولد و ازكی للعقل فی الولد الذی یقضی الله بینهما و لا تجامع امرأة حتی تلا عبها و تكثر ملاعبتها و تغمز ثدییها فانك اذا فعلت ذلك غلبت شهوتها و اجتمع مائهالان مائها یخرج من ثدییها و الشهوة تظهر من وجهها و عینیها و اشتهت منك مثل الذی تشتهیه منها و لا تجامع النساء الا وهی طاهرة فاذا فعلت ذلك فلا تقم قائما و لا تجلس جالسا و لكن تمیل علی یمینك ثم انهض للبول اذا افرغت من ساعتك شیئا فانك تأمن الحصاة باذن الله تعالی ثم اغتسل و اشرب من ساعتك شیئا من المومیائی بشراب العسل او بعسل منزوع الرغوة فانه یرد من الماء مثل الذی خرج منك.



[ صفحه 42]



و اعلم یا امیرالمؤمنین ان جماعهن و القمر فی برج الحمل او الدلو من البروج افضل و خیر من ذلك ان یكون فی برج الثور و لكونه شرف القمر».

ای امیرالمؤمنین ازین پیش در این كتاب توصیف و روشن نمودم برای تو آنچه را كه برای كسی كه عمل نماید به آن در حفظ صحت و دفع امراض كافی است و اینك بیان می نمایم برای تو طریق مجامعت كردن و آمیزش با زنان را و طریق آن این است كه با زنان در اول شب نزدیكی مجوی خواه در فصل زمستان یا تابستان چه معده و رگها در اول شب به واسطه ی خوردن اغذیه و اشربه پر است و با چنین حالی نزدیكی با زنان پسندیده و نیكو نیست و ازین عمل مرض قولنج و فالج و لقوه و نقرس و سنگ مثانه و گرده به هم می رسد و بی اختیار و اراده بول می چكد و باد فتق در خصیتین حاصل می شود و روشنی چشم ضعیف می گردد و روح آن تنك و رقیق می آید.

پس هر گاه آهنگ نزدیكی و مقاربت زنان كنی باید این كار در پایان شب روی نماید چه جماع در این وقت باعث صلاح و سلامتی بدن و امیدواری به وجود فرزند بیشتر است و باعث فزونی عقل فرزندی كه قضای الهی بوجود او علاقه گرفته باشد از ایشان می شود و مجامعت مكن با زنی مگر این كه از نخست با او ملاعبت و دست بازی بسیار كنی و هر دو پستانش به فشردن و مالش در سپاری كه چون با وی به لعب و دست بازی بسیار بپردازی منی و شهوتش بسیار و خواهش او به جماع فزایش گیرد و آب منی او فراهم می گردد چه آب منی ایشان از دو پستان ایشان بیرون می آید و اثر خواهش و شهوت زنان از دیدار و چشم ایشان نمودار می گردد.

و همچنین این ملاعبه و فشار پستانها باعث این بود كه آن زن خواستار می شود از تو مانند همان را كه تو از وی خواهانی یعنی مجامعت را و مجامعت مكن با زن مگر وقتی كه پاك و طاهر از خون حیض و نفاس باشد و چون از مجامعت فراغت یافتی بر پای مپای و بر جای منشین اما لحظه ای بر پهلوی راست تكیه كن آنگاه برای بول راندن در همان ساعت برخیز چه از سنگ مثانه و



[ صفحه 43]



گرده به اذن خدای تعالی ایمن می گردی و از آن پس در همان ساعت غسل كن و در همان وقت از مومیائی با شربت عسل یعنی عسلی كه آب داخل آن نموده باشی و جوشانیده باشی یا با عسلی كه كفش را گرفته باشند بیاشام زیرا كه خوردن مومیائی با شربت عسل یا با عسل كف گرفته موجب آن می شود كه به همان قدر آب منی كه به سبب مجامعت از تو بیرون آمده برای تو بهم برسد.

ای امیرالمؤمنین دانسته باش كه مجامعت با زنان در آن هنگام كه ماه در برج حمل یا برج دلو باشد بهتر است از دیگر برجها و بهتر و نیكوتر از این آن وقتی است كه ماه در برج ثور باشد زیرا كه برج ثور شرف قمر است.

«و من عمل فیما و صفت فی كتابی هذا و دبر جسده امن باذن الله تعالی من كل داء و صح جسمه بحول الله و قوته فان الله تعالی یعطی العافیة لمن یشاء و یمنحها ایاه و الحمد الله اولا و آخر او ظاهر او باطنا» و هر كس به این دستور العمل و بیانی كه در این كتاب یعنی رساله ی ذهبیه نمودم كار كند ایمن می شود باذن خدای تعالی و اراده ی او از جمله ی مرضها و بدنش صحت یابد به قدرت و قوت خدای تعالی همانا خداوند تعالی عافیت می دهد آنكس را كه می خواهد و می بخشد عافیت را به او و ستایش مخصوص به خداوند عالمیان است در همه حال و همه وقت و صلوات و سلام خدا بر بهترین خلق او محمد و اهل بیت معصومین صلی الله علیه و آله باد.

علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه گوید و التقطیر یعنی تقطیر البول بدون اراده چه آب زن از دو پستانش بیرون می آید. بعضی گفته یعنی عمده ی آب زن چه مشهور در میان اطباء بر این است كه منی از تمام جسم بیرون می آید و در سبب غسل كردن نیز همین را مذكور نموده اند و فشردن پستانهای آن برای این است كه شدید المشاركة با رحم می باشد گفته اند چون هئیت و حالت چشم زن به سرخی مایل گردد به سبب قوت لذت در این حال روح به سوی ظاهر حركت می كند و خون با روح مصاحبت می نماید و این حالت و ظهور این كیفیت در چشم نمودار می شود چه چشم را صفائی در لون است و گاهی شكل چشم دیگر گون و سیاهی آن به جانب بالا منقلب



[ صفحه 44]



می شود چه با آلات تناسل خصوصا رحم شدید المشاركة می باشد و نفس زن به تواتر می افتد و همی خواهد مرد را به خود بچسباند و مرد بدو در سپوزد و انزال شود و منی درون بریزد تا آب منی مرد و زن با هم تعاضد گیرند. و در بعضی نسخ مسطور است «و لا تجامعها الاوهی طاهرة فاذا فعلت ذلك كان اروح لبدنك واصح لك اذا اتقن الماء ان عند التمازج نتاج الولد باذن الله تعالی عزوجل» با زن آمیزش مگیر مگر وقتی كه از خون حیض و نفاس پاك باشد و چون در حال پاكی بیامیختی برای آسایش بدنت بهتر و چون هر دو آب مرد و زن هنگام تمازج متفق شدند برای پدید آمدن فرزند باذن خداوند عزوجل از بهر تو صحیحتر است «الی قوله مثل الذی خرج منك و لا تكثر اتیانهن تباعا فان المرأة تحمل من القلیل و تقذف الكثیر» و آمیزش و مجامعت با زوجه را بسیار دنبال مكن چه زن از مباشرت اندك حمل می گیرد و چون بسیار با وی مقاربت نماید سقط می كند.

و در پاره ای نسخ از كلمه ی و اعلم تا شرف القمر مذكور نیست و این اظهر است و شرف القمر فی الدرجة الثالثة من الدلو مرقوم است.

بعضی گفته اند علت مناسبت برج حمل برای جماع این است كه این برج از بروج ناریه ی مذكره است كه با شهوت مناسب است و شرف شمس در برج حمل است و مناسبت برج دلو برای این است كه از بروج هوائیه حاره ی رطبه است و این احوال به افزایش خون و روح حیوانی موجب و موافق است و مناسبت برج ثور برای این است كه بیت زهره و متعلق به جماعت نسوان و شهوات است.

و شاید ذكر این امور اگر از خود حضرت رضا (ع) نمایش گرفته باشد به واسطه ی بعضی مصالح است كه در آن زمان نزد مأمون و اصحاب او از حیثیت عمل كردن به آراء حكماء اشتهار داشته است و به مصطلحات ایشان تفوهی رفته است.

و بیشتر مطالبی كه در این روایت مذكور شده است از این قبیل است چنان كه



[ صفحه 45]



خود حضرت اما رضا سلام الله علیه در آغاز این رساله در آنجا كه می فرماید «من اقاویل القدماء و نعود الی قول الائمة علیهم السلام» به این امر اشارت فرموده است.

و در بعضی نسخ در آخر این رساله این طور مرقوم است:

و اعلم ان من عمل بما وصفت فی كتابی هذا و دبر جسده و لم یخالفه سلم باذن الله تعالی من كل داء وصح جسمه بحول الله و قوته و الله یرزق العافیة من یشاء و یمنح الصحة بلا دواء فلا یجب ام یلتفت الی قول من یقول ممن لا یعلم و لا ارتاض بالعلوم و الاداب و لا یعرف ما یأتی و ما یذر طال ما اكلت كذا فلا یضرنی و فعلت كذا و لم ار مكروها و انما هذا القائل فی الناس كالبهیمة البهماء و الصورة الممثلة لا یعرف ما یضره مما ینفعه و لو اصیب اللص اول ما یسرق فعوقب لم یعد و لكانت عقوبته اسهل و لكنه یرزق الامهال و العافیة فیعاود ثم یعاود حتی یؤخذ علی اعظم السرقات فیقطع و یعظم التنكیل به و ما اورده عاقبة طمعه و الامور كلها بیدالله سیدنا و مولانا جل و علا و الیه نرجع و نصیر و هو حسبنا و نعم الوكیل و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم».

هر كس به آنچه در این كتاب خود توصیف نمودم عمل نماید و تدبیر جسدش را به این دستور بگذارد و از مندرجات آن تخلف نكند به اذن خداوند تعالی از هر دردی سالم بماند و بحول و قوه خدای به صحت جسم كامیاب گردد و خداوند تعالی به هر كس خواهد عافیت را روزی فرماید و نعمت صحت را بدون دوا عطا سازد پس هیچ واجب نشده است كه به قول مردمانی كه دانا نیستند و ریاضتی در علوم و آداب متحمل نشده اند و به آنچه خواهد آمد و خواهد رسید و خواهد گذاشت التفات نماید و گوش سپارند كه همی گوید چه مدتها برمی گذرد كه چنان و چنین طعام را بخوردم یعنی مأكولی را كه ثقیل و غلیظ و نامطلوب و مضر می شمارند و مرا ضرری نرسانید و چنان كاری را كردم و هیچ مكروهی ندیدم یعنی مثلا با امتلای معده مجامعت نمودم یا متحمل فلان زحمت و مشقت كه مضرش می دانند شدم



[ صفحه 46]



و در من اثری ناگوار پدیدار نگشت همانا این گونه گوینده در میان مردمان مانند بهیمة بهماء و چارپایی بی تمیز و سرگشته و صورتی شبیه به صورت انسان هستند كه ابدا بر سود و زیان خود و آنچه موجب ضرر یا نفع است شناسائی ندارد.و اگر شخصی را كه بدزدی پرداخته است در اول دفعه سرقت بگیرند و عقوبت نمایند دیگر به سرقت عودت نمی گیرد و عقوبت و عذابش آسان تر می شود لكن چون به مهلت و عافیت و عفو و اغماض مرزوق شود جری و جسور گردد و پی درپی به سرقت رود چنانكه او را به بزرگترین دزدیها و سرقتها گرفتار نمایند و به بریدن دست و پا مبتلا شود و عقوبت و نكال عظیم بیند و به آن عذابها و رنج و شكنجها كه به واسطه ی طمع بر وی وارد شده نایل شود و امورات تماما به دست قدرت سید ما و مولای ما خداوند جل و علا اندر است و مرجع و مصیر و گردشگاه ما به حضرت كبریای او است و او ما را كافی است و بهترین و كلاء است و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

مجلسی می فرماید ابومحمد حسن قمی گوید چون این رساله از جانب حضرت امام رضا علی بن موسی الرضا صلوات الله و سلامه علیهما به مأمون رسید قرائت كرد و از مطویاتش بسی شادمان شد و بفرمود تا با زر سرخ و آب طلا بر نگاشتند و به رساله ی مذهبیه نامدار شد. و در بعضی نسخ نوشته اند موسوم به رساله ی ذهبیة فی العلوم الطبیه نامیدند.

مجلسی رحمة الله علیه می فرماید شاید مشبه به یعنی شخص سارقی را كه امام علیه السلام بدو تشبیه كرده است دزدی باشد كه پادشاهان و حكام عرف او را بگیرند و در بدایت سرقت به میل خودشان رها كنند چنان كه در السنه ی عمال عرفیه نیز هست كه دفعه ی اول و دوم را عفو می نمایند و اگر متنبه نشد و به دفعه ی سوم نیز مرتكب شد چنین و چنان خواهد شد و شاید در هیچ موقعی هم بر طبق اجرای حدود شرعیه هم رفتار نشود و الا حاكم شرع دست دزد را در اول دفعه سرقتش قطع می نماید یا مراد این است كه هر كس مأخوذ به سرقتی كه از نصاب و حد آن كمتر باشد مأخوذ شود



[ صفحه 47]



او را تعزیر نمایند خواه ثابت شده باشد یا نشده باشد و اجتر ارتعدی تا بحدی است كه به نصاب برسد این وقت دستش را می برند.

و مقصود از این تشبیه و تمثیل این است كه اگر كسی بر حسب عدم ادراك یاقوت مزاج و بنیه چیزهائی بخورد و مرتكب اعمالی كه مضر طبیعت است گردید و فی الساعة زیانی ندید نشاید مغرور گردد و احكام و دستور اطباء و علماء را محل اعتناء نخواند چه این افعال و اعمال یك دفعه طغیان كند و بدن و روح حیوانی را كه مدتی از ارتكاب آن اندك اندك ضعیف ساخته یك دفعه دچار امراض سخت و عجیب گرداند كه طبیعت از ترتیب آن بیچاره ماند و موجب هلاكت شود.

چنانكه می بینیم پاره ای اشخاص قوی البنیه در آغاز جوانی و نیروی روح حیوانی و مشتهیات نفسانی به پاره ای مأكولات و مشروبات و منكوحات بیرون از تدبیر می پردازند و گوش به پند ناصحان و اندرز سالخوردگان و آزمودگان نمی دهند تا گاهی كه خود سالخورده شدند و قوای ایشان روی به انحطاط و سستی نهاده و نشاط جوانی برفت و بساط كامرانی پستی گرفت و سماط نومیدی پیری گسترده گردید و آن امراض كامنه مخفیه كه از صولت جوانی و اغشیه ازمنه كامیابی در پرده نهفته بود از ضعف قوا و حوادث هوا و رقت پرده ها آشكار و حالت سستی طبیعت با بروز و ظهور آنها موافقت و معاضدت نمود و پیك اجل و سایس مرگ مركب رحلت را در زین كشید بناگاه حالت رنجوری مختصری پیش آید و طبیب دست نبض رساند و در كمال اطمینان و سهولت نسخه ای در قلم آورد و وعده ی صحت عاجل دهد و آن شب را بیمار و طبیب به صحت بامداد و صحبت بر وفق مراد امیدوار شوند و چون صبح بردمد رنج افزون گشت و حاجت ناروا مریض را مرض پهن و عریض چیره و روزگار بر پرستاران خیره گردد شتابان شوند و پزشك را بر بالین وی حاضر سازند در رنگ و روی و نبض و موی و قاروره و بر از چون بنگرد با امراض عدیده انباز بیند از نهایت استعجاب از بیمار و پرستار از ترتیب مأكول و مشروب و تیمار او بپرسد و گمان برد از مأكول و مشروب



[ صفحه 48]



پرهیز نكرده یا به دستور نرفته اند همه گویند از هنگام مفارقت شما بدون علت و جهت بمحض این كه دوای مجاز را بخورد حالات انقلاب و اضطرابی سخت پدید شد و تب و تعب شدن یافت و هیچ نخورد و نیاشامید و نگفت و نشنید و نخفت و نیارمید تاكنون كه نبضش به دست طبیبی حاذق مانند شما اندر و اشتهایش كمتر و ضعف مزاجش بیشتر است.

طبیب گوید مگر جز دو مثقال خاكشی و دو درهم گل بنفشه و از چند دانه عناب كه نوشته ام چیزی دیگر داده اید بیمار و پرستار قسمها یاد كنند كه از ترتیب دستور مهجور نبوده اند و بدون هیچ جهت این حالت روی داده است.

طبیب گوید در ادویه كه از دكه ی عطار و دوا فروش آورده اید آیا چیزی از سموم غیر معلوم از روی سهو و خطا داخل نشده باشد بقیه ی دوای روز پیش را كه بیمار تاب خوردن نداشت بیاورند و رسیدگی نمایند و سلامت و پاكی و بی عیبی را ثابت یابند و به جمله در آن حالی كه به یك ناگاه برای مریض روی داده است در عجب شوند و به دوای دیگر و دستور دیگر پردازند و آن امراض كامنه ی كهنه لحاف كه در حاشیه و سجاف و متون و اطراف اعضای اندرون خوابگاه داشته و مجال خودنمائی و خودشناسی نیافته است و اینك نوبت نمایش و خدمت حاصل كرده است جانب ظهور و بروز گیرند و بدان گونه خود نمائیها و تن فرسائیها پیش آوردند كه عقل هزار ارسطو و سقراط و بقراط را میزان قیراطی نیاورند.

آیا كدام طبیعی هوشمند و متطببی مجرب و ارجمند باشد كه علت این علل پر دغل را بشناسد و اگر قابل علاج داند و دوایش را بشناسد به معالجه پردازد و الامریض را به طبیب طبیبان گذارد و به ادویه و معالجه نیازارد و به طمع اخذ حق القدم آن بیچاره را دچار هزار گونه رنج و الم تا نفس آخر نسازد.

علی الجمله این رساله ی ذهبیه شریفه كه منسوب به آن حضرت ولایت رتبت داشته اند خواه بالتمام خواه پاره ای فقراتش از قلم معجز رقم مباركش ظاهر شده باشد برای حفظ صحت و اطلاع بر اغلب تكالیف معاشیه خصوصا در اوقات مسافرت و



[ صفحه 49]



دوری از طبیب بسیار سودمند و حافظ الصحه و جلیل و كافی است و الله تعالی هو الشافی.